به نسیمی همهی راه
به هم میریزد
کی دل
سنگ تو را، آه به هم میریزد
سنگ در برکه میاندازم
و میپندارم
با
همین سنگ زدن ماه به هم میریزد
عشق بر شانه هم
چیدن چندین سنگ است
گاه
میماند و ناگاه به هم میریزد
آنچه را عقل به یک
عمر به دست آورده
عشق
یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه یک روز همین آه
تو را میگیرد
گاه
یک کوه به یک کاه به هم میریزد
فاضل نظری
دوست عزیزم سلام! شما جهت تکمیل کردن جمله ایی به خانه خود دعوت می شوید.
ایشاللا وقت شد به خونه ی خودمون سر می زنیم.
شعر زیبایی بود . خصوصا مصرع آخرش !
راستیتش من خودم از بیت یکی مونده به آخرش خیلی خوشم اومد
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟