غروب درنفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم
پیاده
خواهم
رفت
طلسم
غربتم امشب شکسته خواهد شد
وسفره
ام که تهی، بود بسته خواهدشد
منم
تمام
افق را به رنج گردیده
منم
که هرکه مرا دیده درگذر دیده
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، می شناسندم
شکسته میگذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم
سفر
مپسندید نا امید مرا
ولو
دروغ، عزیزان! بغل کنید مرا
تمام
آنچه ندارم نهاده خواهم رفت
پیاده
آمده بودم ، پیاده خواهم رفت
خدا
زیاد کند اجر دین و دنیاتان
ومستجاب
شود باقی دعا هاتان
همیشه
قلک فرزند های تان پرباد
ونان
دشمن تان هرکه هست آجرباد
محمد
کاظم کاظمی
سلام
سلام
سلام
شعربی نهایت بی نهایت قشنگی بود
آخرش از همه قشنگ تر همیشه قلک فرزندهای تان پر باد
انشالاقلک منم و شما هم پر باشه از ۱۰۰ دلاری
و ایضاً 100 پارسه ای
همه محکوم به مرگند چه انسان چه گیاه
این چنین است همه کار جهان تا باقیست
می آیی و من میروم افسوس افسوس
چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم
اگر منظورت مجرمه که البته !
خیلی زیبا بود . نفرین آخری خیلی باحال بود !
آره واقعا بد نفرینیه!
موقع رفتن یادم باشه
ای کاش ذکر می کردین که کاظمی یک شاعر افغانه و به دلیل بیرون رنده شدن و در راه بازگشت این شعر را سروده
ممنون . درست گفتین . اگه میاوردم بهتر بود . باز هم تشکر