پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

خواب

آن یار که عهد دوستداری بشکست 
میرفت و منش گرفته دامن در دست
می‌گفت دگر باره به خوابم بینی 

پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست


ابوسعید ابوالخیر

من و مدیریت شهری

۱- پایین تر از سه راه بهجت آباد نرسیده به پل حافظ ، انتشارات "سالنمای راستی" قرار داره که به انتشار تقویم  و سایر کتب زرتشتی ، اقدام می کنه . اخیراً شهرداری محترم جلو انتشارتی ، یه تابلو بزرگ روی خیابون زده که روش مضمونی شبیه این نوشته :" خوشبخت کسی است که به خوشبختی دیگران می اندیشد ". نمی دونم آقایون می میردن یا فشار مضاعف می اومد بهشون که زیرش بنویسند که این جمله از پیامبر ایران ، زرتشت بزرگواره . احتمالاً

2- اخیراً تو تابلوهای سطح شهر ، شهرداری محترم عکس یکی از "شهیدان " انقلاب اسلامی بحرین رو درج فرمودند که در حال لبخند زدن جان به جان آفرین تقدیم فرمودند . جدا از اینکه این کار دخالت در امور سایر کشورها محسوب میشه یا خیر ، نمی دونم آقایون نمونه های وطنی کم آوردن که رو به نمونه های خارجی آوردن .ضمن اینکه تجربه ی "بوسنی و هرزگوین" به من نشون داده که همین بحرین فسقلی دو روز دیگه که قیام مردمیشون به نتیجه برسه ، دور از جونتون ... بار ما هم نمی کنن .

۳- نمی دونم چرا اخیراً وقتی تو خیابونا رانندگی می کنم ، یاد آدمایی می افتم که دکتر هفت ، هشت ، ده باری عملشون کرده و بدنشون قرمه قرمه شده . اینقدر که آسفالت کردن و دوباره کندن ، تو گویی ما رو آسفالت کردن .

4- مشهد که رفته بودم و داشتم خیابونا رو گز می کردم ، از تو نقشه نیگاه کردم دیدم جایی که وایستادم اسمش خیابون آزادیه . در حالیکه اونجا هیچ تابلو و نام و نشونی از خیابون آزادی نمی دیدم . اتفاقی دیدم یه کیوسک راهنمایی مسافرا نزدیکمه . رفتم و از بنده خدایی که اونجا بود پرسیدم :این خیابون آزادی بالاخره کجاست ؟ در اومد گفت : همین جاست . گفتم : اینجا که تابلویی ازش نیست . گفت از وقتی آیت االه بهجت فوت فرمودن اسم اینجا رو از آزادی تغییر دادن به خیابون آیت الله بهجت . با خودم گفتم : چه کار خوبی . بالاخره همه چیز این دوره زمونه باید بهش بیاد دیگه .

تاوان تجرد

مملکت دلاور خیز ایران مستعد بروز هر استعداد نا شکفته ای است که یارای پوز زنی و رقابت با نمونه های خارجی خود را دارد . حتی بعضاً مشهود می گردد که مثل های خارجی ، به گرد پای نمونه های وطنی نرسیده و شگفتی دیار فرنگ را دو چندان می نماید . القصه غرض از بیان مطالب موصوف ، شرح حال همایونی شریف یا به عبارتی ریاست محترم ماست که تفصیل در خصوص اوصاف خفیه و مشهود ایشان در این مقال که چه عرض کنم ، در صد دفتر نیز نمی گنجد و قصد حقیر در این مقال ، تنها تشریح اندکی از احوالات این موجود شگفت است . ایشان نسبت به ذکور متجرد بسیار عنایات ویژه دارند و ایضاً به بنده حقیر . ایشان در مراحل چندی بنده را از مواهب نعمات همایونی محروم داشته اند . جهت تدریس در اداره آموزش بانک که دانشگاه علمی کاربردی بانک هم زیر نظرش کار میکنه مدرس می گرفتن . رفتیم تقاضا دادیم . همایونی فرمودن فعلاً زوده . ما هم خوب متعرض به ساحتش نشدیم . ایشون بعداً در درافشانی هاشون بیان کردن که تا زن نگیری تدریس برات زوده . حالا خبر نداشت که ما بیرون از بانک داریم بی زن و زندگی تدریس می کنیم . گذشت . در مراسم ها و موعد های مختلف ایشون هر بار ما رو به نحوی مورد عنایت خاصه قرار دادن که مثلاً واسه سفر ، واسه شما ممنوعه. واسه مرخصی واسه شما مجرد ممنوعه . سفر خارجی که هیچی زهر ماره . اخیراً سهمیه سفر خارجی اداره رو گفتن که همه می تونن برن " الا مجردا " . در فرصتی هم جهت یادآوری به بنده مراجعه فرمودن که : فلانی هنوز که زن نگرفتی ؟ عرض کردم : خیر . فرمودن : پس سفر خارج هم پر! خلاصه عنایات ایشون همواره شامل حال ما شده .  نمیدونم تا کی باید بهای تجرد رو پرداخت کنیم . حالا چند وقتی هست که جهت تدارک اسناد مثبته به فکر افتادم . حتی به جاعل های بزرگوار هم عنایتی داشتم تا ببینم چه جوری از سد همایونی بزرگوار با ارائه اسناد مثبته می توان عبور نمود .

روزی بی انفاق

1- از شهر کتاب بیرون می یام . اسی جلوی دره . حال و حوصله جلسات شهر کتاب رو نداره . در نتیجه جلو در وایمیسته تا من بیام بیرون . با هم خوش و بش می کنیم و میریم تا سوار ماشین شیم . در حین سوار شدن زوجی درمانده تقاضای کمک می کنند. به اسی می گم پول خورد داری بدیم . اسی میگه : نه . اسی با حالتی به من نیگاه میکنه که کمک کنیم به این بنده خداها . منم دلم می خواد . یهو یه پونصدی پیدا می کنم . به اسی میگم اینم پول . نگاهی به اطراف میکنیم . اونها رفتند .

2- با دوستان میریم رستوران. در حین خروج از رستوران بنده خدایی که جلوی در وایستاده میگه : شبتون به خیر . پوریا داشت پشت من می اومد . من فکر کردم اون بهش چیزی داده . جلوتر که می یایم می بینم چیزی نداده . کلی حالم گرفته میشه .

3- می خوایم ماشین رو پارک کنیم . یه پارکبان به ما خیلی لطف میکنه و ایضاً کمک . حتی حین پارک کردن من اتفاقی یه عنایتی به پاش هم می کنم . ازش عذر می خوام . میگه : اشکالی نداره . داری میری اما ما رو یادت نره . ما میریم و برمی گردیم . برمیگردیم میبینیم اون بنده خدا نیست . من دنبالش میگردم . حتی بچه ها اعتراض می کنن. ولی اثری ازش نیست .

خدایا روزهای ما رو پرخیر تر بگردان .

درنگی با خیام

چندان بخورم شراب کین بوی شراب
آید زتراب چون روم زیر تراب
گر بر سر گور من رسد مخموری
از بوی شراب من شود مست و خراب


چون فوت شوم به باده شویید مرا
تلقین ز شراب ناب گویید مرا
خواهید به روز حشر یابید مرا
از خاک در میکده جویید مرا

همه چی آرومه

بعد از سه بار جابجایی و دوبار صافی شدن امید به داشتن یه وبلاگ آروم و بی دردسر میتونه آرزوی هر وبلاگ نویسی باشه . فعلاْ که از آیین خبری نیست . فکر هم نکنم این وری بیاد . چون زیاد با بلاگ اسکای مفاهمه نداره . حالا خلاصه . تصمیم گرفتم زیاد در خصوص مسائل جاری چیزی ننویسم . یه وبلاگ خوب و آروم و بی درد سر . بدون هیچ دغدغه ای . تنها بیان روزمره و دغدغه هام . در ابتدای شروع به کار وبلاگ قبلی گفته بودم . حرفم رو مکرر می کنم : "انشاالله که برقرار باشیم " .

ای بستگان تن به تماشای جان روید

امروز مورخ ۱۰ اسفندماه ۸۹ با وبلاگ جدید شروع به کار کردم . من معمولاْ وبلاگهامو تو روزای خاصی ایجاد می کنم . نمی دونم لابد امروز هم یه مناسبتی بوده  که وبلاگ زدم . تو وبلاگ قبلی "آیین" باهام بود . الانا کمتر پیداش میشه . هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.فعلاً