پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

در خیال

جلسه آخر سال درس گفتار نظامی در شهر کتاب . سخنران جوان به نظر می رسد و کمی مطلع . متاسفانه من باهاش مفاهمه ندارم . اصلاً درست متوجه نمی شم چی میگه . جویده جویده صحبت می کنه . تو حال و هوای خودم هستم . بی دلیل به یاد دکتر خاکی می افتم . دارم به او فکر می کنم و اینکه چند ماهی است که ندیدمش . در همین حال و هوام که جلسه تموم میشه و یکی می خواد یه سوالی از سخنران  بکنه . برمی گردم تا سائل رو ببینم . ناگهان دکتر خاکی رو می بینم که در جلسه یه گوشه ، گویی پنهان ، نشسته . خیلی مبتهج میشم از این دیدار و در دل با خود می اندیشم که بعد از پرسش و پاسخ خدمتشان بروم و عرض ادبی بکنم . چند دقیقه بعد نزدیک به انتهای پرسش و پاسخ می رسد و من برمی گردم . اثری از دکتر خاکی نیست . اصلاً نمی دانم در واقعیت دیده ام او را یا در خیال !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد