پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

امان از جنس نر و ماده

۱- تو فیس بوک اتفاقی چشمم خورد به یه بنده خدا که دوره ارشد هم ورودی بودیم . علیرغم فامیلی فاخرش ، آدم نا فاخری بود . علیرغم جثه بزرگش ، عقل کوچکی داشت . علیرغم ظاهر موجهش ، شیوه ی بیانش ناموجه بود. بخوام شاهد مثال براش بیارم فقط و فقط شعبون بی مخ رو می تونم بگم . گند می زد به کلاسهایی که با هم داشتیم . معمولاً تو هر کلاسی که بود با خودش جو کودکستان ( بگم دبستان به دبستانی ها جفا کردم) رو همراه می کرد . شوخی های زشت و زننده . حال آدم رو بهم می زد . البته بگم تعداد زیادی از خانوم ها از این جور کاراش بدشون نمی اومد . ولی خلاصه شده بود آیینه دق برای من . بعضی از کلاسها هم استادها به هوای اون از بچه ها انتقام می گرفتن و از نمره همه کم می کردن . اینقدر لوس بازی هاش رو ادامه می داد تا استادی بهش اهانت کنه . انگار دوست داشت . بعد بیرون کلاس بره و   با استاد شوخی کنه. حالمو به هم می زد از هر چی مرده. هیچ وقت نفهمید چقدر از کاراش متنفرم . هیچ وقت هم بهش نگفتم . یه سلام و علیک هم به زور باهاش می کردم .ما آدما تو مقاطعی از زندگی مجبوریم همدیگرو تحمل کنیم . لازم نیست تمام هست و نیستمون رو برای هم رو کنیم . ولی به نظرم باید سعی کنیم تصویری مثبت تو ذهن افراد از خودمون به جا بذاریم . صرف خندوندن یه عده حالا هر کی باشه و خود شیرینی های کاذب ، واسه من یکی زننده است .تو فیس بوک که دیدمش یه چند ثانیه ای بهش نیگاه کردم و ازش گذشتم . چقدر زشت بود .

2- به یکی از خانومای کلاس چند بار گفته بودم که دفاعش که شد بهم اطلاع بده . ما دو تا تقریبا تو کلاس با هم رقابت داشتیم . زیاد خوشم نمی یومد با هاش گرم بگیرم . به هر دلیل . بارها فرصت برخورد باهاش پیش اومدی بود و من جاخالی داده بودم . تا اینکه مشخص شد استاد مشاور من و اون یکیه . یه روز که تو اتاق استاد مشاور بودم و استاد هم سرش به تلفن مشغول بود دیدمش . چون پایان نامم تاخیر افتاده بود کنجکاو بودم که ببینم چی کار کرده . با یه سلام و علیک طوماری از حرافی های بی حد شروع شد . انگار نه انگار که اولین بار بود که با هم صحبت می کردیم . مشخص شد نزدیک به دفاعشه . میلشو داد و کلی هم راجع به آزمون دکترا پی جو شد . چند تا میل از دکترا و آزمونش براش فرستادم . حس می کردم یه جور سر کاریه . چون هر اطلاعاتی که میخواست خیلی راحت تو اینترنت بود . ولی خودم رو زدم به کوچه علی چپ و گفتم حالا که یه چیز ازم خواسته روشو زمین نندازم. چند بار دیگه هم همدیگه رو دیدیم . تاکید کردم که دفاعش رو دوست دارم ببینم .میخواستم تو جلسه دفاعش یه جور خودمو ورانداز کنم. گذشت و گذشت تا همین چند روز پیش از یکی از دوستاش متوجه شدم که سه ماه پیش دفاع کرده . پیش خودم از اینکه دوره ارشد زیاد باهاش گرم نگرفتم خوشحال بودم . روابط آدما خیلی پیچیده است . نمی دونم اون چه فکری کرده بود . زیاد هم برام مهم نبود . ولی همون جور که گفتم خوبه آدما تو ذهن هم خاطره خوب به جا بذارن . همین .

نظرات 4 + ارسال نظر
فریده دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ http://www.radepayerod.blogfa.com

کاملا درسته خوبه بدون هیچ تفکر ژشت پرده ای خاطره خوبی برای هم به جا بزاریم

وحید زایری دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ق.ظ http://goldoost1772.persianblog.ir/

سلام
خاطرات جالبی بود . متاسفانه خیلی از مردم شیوه‌های برخورد صحیح با دیگرون رو نمی دونن و بدتر از اون برای زندگیشون هدفی تعیین نکردن ! آدم بی هدف دست به هر کاری می زنه و به هدفهای کوتاه برد دل می بنده !

همچنین

بارون دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ

کاش ... ولی خیلی ها اصلا خاطره خوب ندارن که به جا بزارن

افراد بی خاطره یا بد خاطره

بهرام پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://asemoon88.blogfa.com

دماغ سوخته می خریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد