۱۱:۳۰ شب . در حال رفتن به خونه .شاید منزل در پادگان داریم و خود بیخبریم ! ایست بازرسی اول . رد ! کمی جلوتر .ایست بازرسی دوم. رد ! و باز هم جلوتر . ایست بازرسی سوم . در حال رد شدن... برادران!!!! به موتوری گیر می دن . دو تا جوون وای نمی سن . ریختن سر موتور دو جوون و گرفتن اونها . زدن د بزن . رفتن تمام آرامش ذهن در یک طرفه العین . گویا خدا هم ما رو فراموش کرده .
خدا صبوره خیییییییییییییلی...............ولی چیزی یادش نمی ره
تنها امید به اونه که ما رو سر پا نیگه داشته
بذار برگشون برگرده ما میریزیم سرشون و د بزن
اینا که به خواست مردم حکومت میکنن از چی میترسن؟حکومت نظامیه به جا حکومت مردمی
این نیز بگذرد
سلام
دیروز فیلم رستگاری در 8 و بیست دقیقه رو نگاه کردم . خیلی حالم گرفته شد از واقعیتهایی که در این فیلم بود . افرادی که در جایگاه خدا و پیغمبر و قاضی و مامور و ... می نشینند و به نام دین تیشه بر ریشه دین می زنند .
و چه زیبا بود در این فیلم آیه ای که مادر می خواند :
و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین ....
دمت گرم حاج وحید
متهم من بودم و هستم هنوز
باورش کردم که گشتم سینه سوز
حکم قاضی حکم یک قاضی نبود
حرف من هم حرفی از بازی نبود
او که در دل حرفهایش مانده است
از گروه صادقان جا مانده است
بی دلیل از من شکایت می کنی
قصه ام را بد روایت می کنی
طعنه بر اعماق شعرم می زنی
چون نبودی همنشین چون منی
او که رفت و هیچ معنایی نداشت
با دروغ آمد که رنگی تازه داشت
باز می گویم که آری من بدم
چون که حرف بی ریایی می زدم
شاید این هم امتحانی تازه بود
تا که شعری مثل ناخالص سرود
او که دیگر رفته از یاد دلم
مانده ام در این که خیلی غافلم
شعرتان خیلی برایم ناب بود
یک حمایت از همان مرداب بود
سلام انوش جان مهربان اینم پاسخ شعر ناب و قشنگتون یه موقع ناراحت نشید ولی اومد دیگه ما هم نوشتیم ....ممنون که سر زدید
ما جنبمون از اینا خیلی بالاتره .
ایشالا به زودی درست میشه
ایشاللا