پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

شلوارک پرپین

زنجان رو رد کرده بودیم و نزدیک دندی بودیم .پرپین پاش عرق سوز شده بود . قبلش نیگه داشتم تا شلوارک بپوشه . هنوز تا تخت سلیمان کلی راه بود . یه هندونه گرفته بودیم که میخواستیم دخلشو بیاریم . هوا مساعد و طبیعت هم مناسب . یه جای عالی و خلوت دیدم . زدم کنار. زیرانداز رو انداختیم و مهیا برای خوردن هندونه . یه کامیون بین درختا به چشمم خورد . طرف داشت کامیونشو با آب رودخونه می شست . زن و بچش هم کنار کامیون در حال صحبت بودن . آقا کامیونیه تا ما رو دید اومد جلو و گفت: می خواین زیاد بمونین . مشخصا به پرپین گفت . پرپین هم از همه جا بیخبر گفت : ای ! یه هندونه می خوایم بخوریم .اینجا بود که آقا با لحنی جدی گفت : پس شلوارتو بپوش . اینجا خانواده است . برام جالب بود که تو اون جای پرت یکی همچین حرفی بزنه . جالبتر پرپین بود که بدون حتی ذره ای اعتراض یه چشم گفت و رفت تو ماشین و شلوارشو پوشید . هندونه خوردیم و نصفشم برا آقا کامیونه و اهل و عیالش فرستادیم . یه جورایی شرمنده شده بود . داشتیم می رفتیم اومد جلو و واسه خواستش عذرخواهی کرد . پرسید اهل کجاییم و خودشم گفت واسه کدوم دیاره . کم مونده شماره تلفن رد و بدل کنیم که خداحافظی کردیم و راه  افتادیم . پرپین گفت : "مرد باش حرف می زنی پاشم وایسا . عذرخواهیت دیگه برای چیه ؟ "دکتر هم یه چیزایی گفت و خنده ها رفت . اما من داشتم با خودم فکر می کردم : فرهنگ مردم هم چیز غریبیه . چی تو ذهن اون بنده خدا بود که شلوارکی که تا پایین زانوی پرپین بود  رو تحمل نکرد و منافی حرمت خونوادش دید . یاد  مثل معروف کوه یخ فرهنگ سازمانی افتادم . فرهنگ مردم هم چیز غریبیه و صد البته تغییرش بسیار سخت ...

نظرات 10 + ارسال نظر
اثیر چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.daheye60.mihanblog.com/

موافقم. فرهنگ چیز غریبیه به خصوص اگه مثل کوه یخ لایه های زیرینش سخت باشه و غیر قابل دیدن.

البته تو تثبیت فرهنگ امروزی مردم نمیشه نقش آقایون بی فرهنگ حاکم رو نادیده گرفت

دختر تنهای گندم چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ http://mybelovedgod.persianblog.ir/

واقعا گاهی همین مساله فرهنگ من رو خیلی آزار میده... گاهی شدید میفتم تو دنده ی فرهنگ سازی ... ولی اخرش به این نتیجه میرسم باید از خودمون شروع کنیم... برخورد دوستتون خیلی خوب بوده

پرپین مرد بیابون و کوهه . جز این ازش انتظار نداریم

بارون چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ

ممنون بابت نظراتتون
خوب راننده کامیونه دیگه خودشون بعضی موقعها که خانواده باهاشون نیست چه تیپا که نمیزنن خنده دار ..........

البته جسارت به قشر خدوم و زحمت کش کامیون داران نباشه ....

بارون چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ب.ظ

یه شعر نوشتم منتظر پاسخ این شعرو تقدیم کردم به همه آدمای دروغگو که بعضی مواقع تو زندگی بعضیا میانو میرن .......
البته سو ءتفاهم نشه دور از جون شما ...........

راست می گویم
نه شاید همیشه
اما راست می گویم
گر چه هر راستی را شایدی باید ولی
من راست می گویم

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ

انوش آنتالیا یادته
هرکی هر جور می گشت کسی باهاش کار نداشت

اونجا وسط شهر کسی چیزی بهمون نمی گفت . اینجا تو بیابونم به آدم گیر می دن

ساسا پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ

خیلی نامردی

اشباح الرجال؟!؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ

انوش صبح داشت تلویزیون نشونت می دادا
به مامانم گفتم این انوشه
گفت مگر مجبوره بره دو جلسه نظامی شناسی بخوابه
خوب بره خونه خودشون بخوابه

اونجا فضاش اینجوریه . من خواب نبودم . بیدار بودم

بارون جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ

پاسختون خیلی طعنه داشت شایدم من این جوری فکر میکنم اینم جوابتون
هرگز نخواهم امد دیگر نگو بیایی
رفتی ز سرنوشتم از بس که بی وفایی
گفتی مرا نخواهی این حرف تازه ای نیست
او را که خوب خواهی هر گز نگفته ای کیست ؟
هر گز نخواهم آمد توهین به مهر کردی
از بس که پر غروری یک فصل زرد و سردی
من ماتم خیالی در باورت نبودم
تنها گناهم این بود بسیار ساده بودم
با اشک و آه و زاری هر گز نرفته ام من
از بس دروغ گفتی یک ذره خسته ام من
باشد نیا نخواهم، بگذر تو از گناهم !!!!!!!!!!!!!!!
من هم به مثال شعرت دیگر تو را نخواهم .............

۱-از مصرع آخر "به" باید حذف بشه تاوزن شعر درست بشه.
2- در خصوص شعرم درست فکر کردین . چون اون لحظه تو ذهنم فقط طعنه بود.
3- و اما پاسخ :
از بس که شکوه کردی دیگر تو را نخواهم
زین گونه خاطراتم ، را من به تو سپارم
دیگر برت نیایم تا آه و ناله گویی
دیگر تو را نخواهم تا بیکرانه گویی
دیگر تو را نبینم تا صدهزار بافی
ای ماتم خیالی! یک هم زتوست کافی
آندم که ایزدانم در فکر خلق بودند
شادی و دلخوشی را از بهر ما سرودند
آندم تو خواب بودی یا در غم بهاران
ای ماتم خیالی ! اندوه داغداران!
گفتم برو نگفتم باز آ که شکوه کردی
بس کن خدایرا! من ، خواهم که برنگردی
من غرق در غرورم ، فصلی شبیه باران
تو تیه غربتی یا اندوه و آه یاران
فکری به تو ندارم ، آری! تو فکر کردی
ای ماتم خیالی خواهم که برنگردی

4- چقدر آدم می تونه تو شعر بیرحم بشه . پیشاپیش بابت شعر فوق عذرخواهی می کنم . امیدوارم فیلم "آدل هه " رو دیده باشی. یه لحظه تصویر پسر بیرحم فیلم اومد تو ذهنم . در کل این کل کل شعری هم یه دلخوشیه واسه ما برای بافتن لا تائلات .

بارون جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ب.ظ

سلام اون به اشتباهی نوشته شده ببخشید
..........
خیلی بی رحمانه جواب دادید فراتر از کل کل
اینم جوابش ...............


دیگر نیایم اینجا بی رحم دل نداده
من شکوه کردم اینجا با یک نگاه ساده
اما تو در خیالت ما را چو غصه دیدی
کی حرف آمدن را از قلب من شنیدی ؟
من هم تو را نخواهم چون در غم بهارم
یک کوه سردو برفی بودی به روزگارم
دیگر برای شعرم پاسخ نگو شکستم
چون مثل روح باران دل را به شعر بستم
من بی گناه بودم اما تو جنس خوبی
با بیت بیت طعنه بر پیکرم بکوبی ؟؟؟؟؟؟

برقرار باشید

وحید زایری چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ http://goldoost1772.persianblog.ir

ار بس این حاج آقا ها گیر دادن به ریش و پشم و لنگ و پاچه و از اقتصاد و فرهنگ و هنر و ... غافل شدن ، مردم هم همین جوری شدن !!

نمی دونم چرا اینجوریه . شاید خیلی چیزا تو اینجا باید عرف بشه تا مردم باهاش کنار بیان . شاید اگه با این سر و وضع پرپین رو کنار ساحل می دید عمرا چیزی می گفت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد