حالم از قهر کردنهایت بهم می خورد
اینبار این بود جواب
حالم از اینهمه انتقام بی دلیل بهم می خورد
و شاید تویی قاتل آن لحظه های ناب
منتقم از که هستی ؟
می دانم که نمی دانی
سرشار از خزانی
و بهار را نمی فهمی
بس کن که من دیگر خریدارت نیستم
یوسفی ارزانیت
من بد قول بودم و تو خوش قول باش
مرا بهل
در خودت بغض آجین باش و بمیر
من تو را نمی خواهم
و داستان اینهمه نفرین و کینه را با کسانت بازگو کن
و بدان غره باش که چها کردی
خاک هم تو را در آغوش می گیرد
شاید در آخرین لحظه ات نیز پشیمان نباشی
که داند و که دیده که چیزی هم هست
ولی آنچه در هنگام رفتن نخواهی دانست
من اکنون می دانم
افسوس که هیچ گاه هم نخواهی دانستاز پشیمانی خسته ام
و تو تازه نفسی
پس بتاز
و بر بلندای اهرام غرورت فرعون باش
مرا بهل
من دیگر تو را نمی خواهم
انوشیروان بهدین
این همه کینه و نفرین از کی ؟ این حرفها اصلا به شما نمیاد
چند روز پیش از یه بنده خدایی عصبانی بودم و اینا رو گفتم . از احساسم بهش پشیمون نیستم . ولی الان میبینم صحبتی که اینجا کردم یه مقدار تند بوده . در کل عفو بفرمایید .
همینه دیگه
ولی عجب شعریه !
خودمم میترسم بخونمش!
شیرفرهاد : ها اااا ، ووینم کیانوش ، اینها رو که گفته بیدی با کی بیدی ، ها تو هیچی نوفهمی ، تو از جان خانواده ما چه وخواهی ، عینهو مار چنبر زدی بر خانواده ما ، رو تو کم وکن دیه !
بنده خدا با اونی که بودم خودشم می ترسه بگه باهاش بودم زده خودشو به کوچه علی چپ!
سلام مثل من که خسته شدم انوش جان
علیکم باز آمدی!