پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

خسته ام

حالم از قهر کردنهایت بهم می خورد

اینبار این بود جواب

حالم از اینهمه انتقام بی دلیل بهم می خورد

و شاید تویی قاتل آن لحظه های ناب

منتقم از که هستی ؟

می دانم که نمی دانی

سرشار از خزانی

و بهار را نمی فهمی

بس کن که من دیگر خریدارت نیستم

یوسفی ارزانیت

من بد قول بودم و تو خوش قول باش

مرا بهل

در خودت بغض آجین باش و بمیر

من تو را نمی خواهم

و داستان اینهمه نفرین و کینه را با کسانت بازگو کن

و بدان غره باش که چها کردی

خاک هم تو را در آغوش می گیرد

شاید در آخرین لحظه ات نیز پشیمان نباشی

که داند و که دیده که چیزی هم هست

ولی آنچه در هنگام رفتن نخواهی دانست

من اکنون می دانم

افسوس که هیچ گاه هم نخواهی دانست

از پشیمانی خسته ام

و تو تازه نفسی

پس بتاز

و بر بلندای اهرام غرورت فرعون باش

مرا بهل

من دیگر تو را نمی خواهم


انوشیروان بهدین

نظرات 4 + ارسال نظر
اثیر پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://daheye60.mihanblog.com/

این همه کینه و نفرین از کی ؟ این حرفها اصلا به شما نمیاد

چند روز پیش از یه بنده خدایی عصبانی بودم و اینا رو گفتم . از احساسم بهش پشیمون نیستم . ولی الان میبینم صحبتی که اینجا کردم یه مقدار تند بوده . در کل عفو بفرمایید .

فریده دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 ب.ظ http://radepayerod.blogfa.com/

همینه دیگه
ولی عجب شعریه !

خودمم میترسم بخونمش!

بهرام جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:40 ب.ظ http://asemoon88.blogfa.com

شیرفرهاد : ها اااا ، ووینم کیانوش ، اینها رو که گفته بیدی با کی بیدی ، ها تو هیچی نوفهمی ، تو از جان خانواده ما چه وخواهی ، عینهو مار چنبر زدی بر خانواده ما ، رو تو کم وکن دیه !

بنده خدا با اونی که بودم خودشم می ترسه بگه باهاش بودم زده خودشو به کوچه علی چپ!

بارون شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ب.ظ

سلام مثل من که خسته شدم انوش جان

علیکم باز آمدی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد