من به سمت اداره حرکت کردم تا یه حضوری رو به اثبات برسونم . نزدیک بود . یه ربعی راه رفتم و وارد اداره شدم . دلم قرار نداشت . 2 ساعتی اداره موندم و دوباره رفتم سمت تالار وحدت . بیشتریا رفته بودن و فقط یه 10-20 نفری باقی مونده بودن . یه دفعه یه آشنایی دیدم . یکی از همکارای اداره فناوری بود . سلام علیک کردیم و شروع کردیم به صحبت . میگفت : عیالم پدرمو درمیاره . من هر جور شده باید بلیط بگیرم . بیشتر نقش کارشناس رو بین جمعیت باقی مونده داشت ایفا می کرد و کلی صاحبنظر شده بود . دیدم نه مثل اینکه خبری نیست رفتم سمت اداره . دست از پا درازتر . اوضاع خوبی به نظر نمی رسید . وارد اداره که شدم دیدم دو سه نفر از همکارا که ادعای فضلشون میشد اومدن جلو و شروع کردن به صحبت که فلانی اگه بلیط بگیری ما هم میایم . آقا جون من بیا ! مردک من کشتم خودمو برای یه بلیط بعد اومدی میگی اگه بگیری ما هم می یایم . خوب نیا! ... استغفرلله . بی خیال شدم . تو همین حول و حوش بود که بهم زنگ زدن . یادم نیست کی بود . ولی یکی از دوستان بود که گفت تو عباس آباد دارن اسما رو می خونن و اسم تو هم بچه ها دادن . بیا شاید بلیط گرفتی . ظهر بود . نفهمیدم چه جوری شال و کلاه کردم و راهی مکان مورد نظر شدم .
ادامه دارد...
من از دست زمانه رفته بودم
به عمرم هیچوقت عاشق نبودم
برایم حرمت پاکی شکسته است
دلم از حیله و نیرنگ خسته است
...........................................
آمده ای که سر نهی
برای من نظر دهی
خوش آمدی رفیق من
طعنه زن شفیق من
......................................
نگو از آه و نفرین کارمن نیست
ولی یار دروغین یار من نیست
سلام مهربان خوش آمدی قدمهایت به روی دیده
خوش آمدی
فیس بوک ایرانی
ممنون از وبلاگتون. به شما و بازدیدکننده هاتون پیشنهاد می کنم سری به فیس
بوک ایرانی بزنید:
http://www.mojazi.ir
جامعه مجازی با شباهتی باورنکردنی به فیس بوک
انوش جان ولی خداییش شعرات بوی طعنه میده نزن زیرش قبوله هر چه سرودی به یه اتفاقی میخوره
زبانم کلهم جز طعن و غم نیست
مرنج ای جان سخن از بیش و کم نیست
سلام پالسهایم از جنس خوبی نیست
بگذریم ما چیزی گفتیم شما جدی نگیرید کودکیست دیگر گاهی بچه میشویم
همینکه به ما سر میزنید باعث افتخار است
لطف داری سرم شلوغه ولی تا بتونم خدمت میرسم
به نظرم یه کم تکراریه!
فقط یه کم تکراریه!
دقیقا یادمه. اما جالبه که شما برای پیدا کردن بلیط انقدر مشکل داشتید. یکی از بچه ها ( که اتفاقا شما هم میشناسیدشون) سر یکی از کلاسها اومده بود و می گفت چندتا بیلط داره برای فروش! خیلی دلم می خواست بگیرم اما دوستام پایه نبودن
اونی که شما هم میشناسین واسه همه مادره واسه ما زن بابا!
سلام نبودیم گفتید بیایید آمدیم تحویل نمی گیرید ............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یاد روزهایی که استاد و بسیاری از اساتید و فرهیختگان مملکت هنوز داخل بودند به خیر !
به امید بازگشت تمام آنهایی که دلشان برای وطن می تپد .
به امید اون روزها!