پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

خانه ی خدا

تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم
به گذشته‌های دور بر می‌گردد
اینکه
خانواده شش نفره ما در اتاق کوچکی
زندگی می‌کرد
و خدا که تنها بود
خانه‌اش از خانه‌ی ما بزرگ‌تر بود …



سابیر هاکا

بهار آمد گل و نسرین نیاورد

با همین دیدگان اشک آلود

از همین روزن گشوده به دود

به پرستو ، به گل ، به سبزه درود

به شکوفه ، به صبحدم ، به نسیم

به بهاری که می رسد ار راه

چند روز دگر به ساز و سرود

ما که دل هایمان زمستان است

ما که خورشیدمان نمی خندد

ما که باغ و بهارمان پژمرد

ما که پای امیدمان فرسود

ما که در پیش چشممان رقصید

اینهمه دود زیر چرخ کبود

سر راه شکوفه های بهار

گریه سر میدهیم با دل شاد

گریه ی شوق ، با تمام وجود

پیر شدم

ویران کننده ترین چیز برای یک عاشق این است که معشوق باشد و عاشق بداند که برای رسیدن به او هزاران مانع وجود دارد .

دکتر بلخاری

تصویر رویا

شب از مهتاب سر می ره
تمام ماه تو آبه
شبیه عکس یک رویاست
تو خوابیدی جهان خوابه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع می شه
که تو چشماتو می بندی

تو را آغوش می گیرم
تنم سر ریز رویا شه
جهان قد یه لالایی
توی آغوش من جاشه
تو رو آغوش می گیرم
هوا تاریک تر می شه
خدا از دست های تو
به من نزدیک تر می شه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر می شه
از این تصویر رویایی
تماشا کن تماشا کن
چه بی رحمانه زیبایی...


روزبه بمانی

متنی به ظاهر ادبی در ذم مسکرات

و در کودکی مادرم مرا گفت : " حرامت می کنم که معاصی و منکری پیش گیری که همه قبیله ی من عالمان دین بودند ." و من تمام تلاش خویش را به خرج دادم تا سخن مادر را بی هیچ دلیلی بپذیرم . و چون بزرگ می شدم همین راه پیشه ام شد . در دین چنان پیش رفتم که با صدایی انکر الصوات بر جمعی قرآن تلاوت می کردم . راهی مسابقات قرآنی می شدم و در حفظ آن جوایز می گرفتم . حال آنکه تمامی آنها بی معرفت بود و بی تعقل که خصوصیات همان سن و سالم بود. و چون وارد دانشگاه می شدم با کتب جدید آشنا شدم در نقد دین . و چنان در این مسیر پیش رفتم که از دین محمدی برایم جز اندکی نماند که همان اندکش ظواهر دین بود و بس . از جمله ی این ظواهر پرهیز از سکریات بود . و من در کودکی و نوجوانی از این قسم نوشیدنی ها برحذر بودم و بودم که "در مذهب ما باده حرام است" .

اوایل دهه بیست سالگی ام بودم که تا نگریستم نیمی از دوستانم غرق باده بودند و نیمی دیگر در دوری از آن در افراط . و من از این میان راهی میانه در پیش گرفتم و با دو گروه بودم و ساختم . نه بر خورنده عیب روا داشتم و نه بر دوری کننده. شرابخواران مرا در موافقت خویش میدیدند و دیدنداران مرا دیندارتر از خویش . همواره نیز سعیم بر ساختن با دوستان بود . اما خود زین میانه پیش می رفتم .

ره میخانه و مسجد کدام است

که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رندیم

نه در میخانه کاین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است

بجویید ای عزیزان کاین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است

نمی دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امروز

رقیبم شاهد و ساقی امام است

برو عطار کو خود می شناسد

که سرور کیست سرگردان کدام است

و در این خصوص خواندم و خواندم تا چیزهایی را در مذهب شخصی ام درک نمودم و در ادامه  و از این میانه در پرهیز از دوستان شرابخوار پیش رفتم که از گروه نخست نماند جز اندکی و از گروه دوم هم نماند جز تعدادی . چه که من شرابخواری را نه در رعایت دینی که در رعایت اخلاقی خویش لازم می دانستم . چه که شراب را موجب تنزل روح خویش می دانستم . چه که خود می دانستم که بی باده مستم.

با تو ای همزاد! هم دل! با توام بی باده مستم

سر نپیچم هرگز از آن عهد و پیمانی که بستم

و این بود و این شد که تا بدین جا رسیدم و حال مرا دشوار است که با تفکر تدین بر من قضاوت روا داشته شود . که اگر کافر هم بودم باده را بر خویش حرام می داشتم . کاش او را هم در این مسیر نمی دیدم . کاش!

باز آمدم بازآمدم باز آمدم

هستم از این به بعد . پس از اینهمه سکوت .

وحشت

باز اومدم . اینقده دوست داشتم تو این چند وقتی که نبودم بیام و مطلب بنویسم . جالبه بدونین خیلی وقتا دوس داشتم . اما از گلایه ها می ترسیدم . وحشت از گلایه هم شده حدیث این روزهای من . خلاصه باز اومدم

غربت

آه
غربت با من همان کار را می‌کند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد
پیراهنم بی‌تو آه
سرم بی‌تو آه
دستم بی‌تو آه
دستم در اندیشه دست تو از هوش می‌رود …



غلامرضا بروسان( خدایش بیامرزاد)

شلوغ پلوغ

یک هفته ی سراسر شلوغ . چه از نظر کاری چه از سایر انظار . تو هفته ی گذشته رکورد جلسات شکسته شد . سر خاروندن که هیچ . تو عرصه ی وبلاگ هم کم فروغ بودم . تازه تو این هفته هم کارای دکترا رو ردیف کردم و کلاس GMAT هم ثبت نام کردم و میرم که چقدر از کلاسشم راضیم . خلاصه کلی شلوغ بود همه چیز . فردا هم که داریم با شاسکولا میریم بندر عباس و از اونجا به طرف چابهار . کلی باید برنامه ریزی می کردیم که اون هم تو همین هفته شلوغ حادث شد . ایشاللا اگه برناممون درست پیش بره با قطار اول میریم بندر عباس و از اونجا با ماشین میریم سمت چابهار . تو راهمون هم از میناب و جاسک و پزم هم رد میشیم . اگه بشه ادامه میدیم به سمت گواتر که تو راهمون هم کوه های مریخی رو می بینیم . از اونجا هم به سمت چابهار بر می گردیم و بعدشم نیک شهر و گل مورتی و جیرفت و بعدشم کرمان . از کرمان هم دوباره سوار قطار میشیم به سمت تهران . برنامه ی فشرده ایه و امیدوارم که بهمون خوش بگذره . هنوز بارو بندیل رو درست و حسابی نبستم . باید تا شب ردیفش کنم . همه چی شلوغه و خوب . ایشاللا که سفرمون هم به خیر و خوشی بگذره . فعلا یا علی

پشیمانی

برگشت از او بیمار ، اندر طلب یاری

آمد به سراغ من ، از روی پشیمانی

دانست که دلتنگم ، دانستم از او سیر است

دانست که آری باز ، دیوانه به زنجیر است