پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد


چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد


دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

شبیه مرغک زاری

برای رو به راه شدن احتمال داره یه سر برم مشهد . از سفر اهواز که برگردم یه کارایی باید بکنم . فعلا که عازم اهوازم و آبادان و بندر ماهشهر و دزفول . برگردم ببینم چی میشه :


شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیافتد

 جدا ز دامن مادر، به دام دانه بیافتد

 
ز نازکی ز ندامت، ز بیم صبح قیامت
 
بدان نشان که شنیدی، سری به شانه بیافتد

 
به کار آنکه برون از بهشت گشته عجب نیست
 
که در جهنم غربت، به یاد خانه بیافتد

 
نشان گرفته دلم را، کمان ابروی ماهی
 
خدای را که مبادا، دل از نشانه بیافتد

 
دلم به کشتی کربت، به طوف لجّه غربت
 
چو از کرانه‌ی تربت، به بیکرانه بیافتد

شوم چو ابر بهاران، ز جوش اشک چو باران
 
که دانه دانه برآید، که دانه دانه بیافتد

 
جهان دل است و تو جانی، نه بلکه جان جهانی
 
کم سکندر و دارا، کزین فسانه بیافتد

 
خیال کن که غزالم، بیا و ضامن من شو
 
بیا که آتش صیاد، از زبانه بیافتد

 
الا غریب خراسان، رضا مشو که بمیرد
 
اگر که مرغک زاری از آشیانه بیافتد

ای دل من ، دل من ، دل من

ای دل من ، دل من ، دل من
بینوا ، مضطرا ، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سر شکی به رخساره ی غم ؟


می توانستی ای دل ، رهیدن

گر نخوردی فریب زمانه
آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس
هر دمی یک ره و یک بهانه
تا تو ای مست ! با من ستیزی


تا به سرمستی و غمگساری

با فسانه کنی دوستاری
عالمی دایم از وی گریزد
با تو او را بود سازگاری
مبتلایی نیابد به از تو


مبتلایی که ماننده ی او

کس در این راه لغزان ندیده
آه! دیری است کاین قصه گویند
از بر شاخه مرغی پریده

مانده بر جای از او آشیانه


افسانه،نیما

حالم بده

مشکل برام پیش اومده. اوضاع خوبی ندارم .  به قول آقای همساده کلاه قرمزی : داغونم آقا ، داغونم !

بازگشت

بیش از سه ماه بسیار سرم شلوغ بود. جوری که نمیتونستم زیاد بنویسم . میدونم خیلی از دوستان وبلاگیم ازم خیلی دلخورن. میدونم خیلی از دوستام میان اینجا و به نوشته ی سیرم میخندن . ولی اول و آخرش اینجا برای این بود که شرح احوالمو بنویسم . حالا اگه چند ماه سرم شلوغ بود ببخشید . اگه کم به بقیه سر زدم هم ایضا . اگه چرت و پرتم زیاد نوشتم هم روش . خلاصه فقط اینجا برام مونده . دوست دارم حرفامو اینجا بگم . چرا که اینجا : شرح حال ماست این!

یا علی

سه بوته سیر

سه بوته سیر

تاوان سه ماه بی سیری تهرانم بود

سه بوته سیر

خوش ادا و خوش بیان!

شبیه سه تفنگدار

یا تسبیحات اربعه

که همیشه برایم سوال بود که چرا سه بار می خوانمش

و با اینحال اربعه است

سه بوته سیر

همه را یکجا خوردم

مست لایعقل

تلو تلو می خوردم

بد مستی غریبی دارد سه بوته سیر

به امتحانش می ارزید

در کنج میکده یا همان سیرکده ویرانم کرد

و شاید آباد

بی هیچ ترسی می خوردم

بی هیچ ترسی از بوییدن دهانم

بی حد می خوردم

بی خیال حد خوردنم

سه بوته سیر

هیچ گاه نمی دانستم اینقدر سیرخور باشم

چه تحملی و چه طاقتی

آنقدر بی سیر بودم که تنها سیر میخوردم

سیر می طلبیدم

فریاد می زدم:

سیرم دهید

سیرم کنید

ظن بد مبرید

مرادم از سیر کردن همان سیر دادنشان بود

که من گرسنه نبودم

و شاید هم بودم

گرسنه ی سیر

سه بوته سیر

تا نخوری نمی دانی که چه می کند

نه کم

نه بیش

تنها سه بوته  و بس

خداوندی می کند گاهی

خمار گونه ات می دارد

که خوابت می برد

چون خواب پس از مستی

و تشویش پس از آن نیز

خمارگونه ات می دارد ایضا

چه بی دردت می کند

و بی غم

و شاید جوانت می دارد

و شاید پیر

بی هیچ کم و کاستی

سه بوته سیر!

من نبودم

می‌خواستم بمانم
رفتم
می‌خواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود و نه ماندن
مهم
من بودم
که نبودم …



گروس عبدالملکیان

برایم بهار بفرست

دلم تنگ است پدر
برایم بهار بفرست
ز شهر کودکی ام یادگار بفرست
دلم گرفته مادر ! روزگار با من نیست
دعای خیر و صدای دوتار بفرست
اگر چه زحمتت می شود ولی این بار
برای کودک خود قرار بفرست
غم از ستاره تهی کرد آسمانم را
کمی ستاره ی دنباله دار بفرست
به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند
در این زمانه ی بی اعتبار بفرست

تمام روز و شب من پر از زمستان است

دلم گرفته برایم بهار بفرست

سال 91

سال 1391 ، سال "تولید ملی ، حمایت از کار و سرمایه ایرانی " رو به همه دوستان تبریک میگم .

عید نوروز

قرار بود بریم شیراز . محل اقامت رو هم از محل کارم ردیف کرده بودم . نزدیک آرامگاه حافظ . رفتم ماموریت ارومیه و ماکو . برگشتم دیدم محل اقامت رو لطف کردن دادن به یه بنده خدای دیگه . دو سه روز بیشتر به عید نمونده بود . این شد که افتادم به فکر که کجا بریم. خونواده هم بار و بندیلشونو بسته بودن که بریم مسافرت . خلاصه تماسی گرفتم و با رایزنی گفتن بریم الیگودرز . اطلاعاتم راجع بهش کم بود . استان لرستان هم نرفته بودم . گفتم هر چه باداباد . این بود که مسافرت نوروزیمون شد سفر به الیگودرز .

سال نوتون مبارک باشه . ایشاللا سال خوبی داشته باشین . فعلا یا علی