پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

همراه من

همراه من در ابتدا می گفت : در سفر روزه صحیح نیست ! روزه ات مورد قبول واقع نمی شود . تو گویی قبول یا رد اعمال مرا خداوند به دست او سپرده است . کمی گذشت تا به این نتیجه برسد و از عنوان کردن آن به من دریغ نورزد که : روزه ات حرام است . در ماه مبارک فعل حرام انجام می دهی ؟ با گذشت چند ساعت به زبان آمد که : آقای فلانی ! دینت چیست ؟ به ارتداد نرسیده بودیم که به تهران رسیدیم.

خیال کن که غزالم...

و ناگهان سر زده راهی مشهد شدیم . فکر نکنم به دیدار فردوسی عطار ، خیام و اخوان ثالث قد بده . همونکه بریم و یه زیارتی بکنیم زیاد هم هست . چون فردا ظهر باید برگردیم . پس فعلاً...

و تو می تونی

و تو می تونی تک و تنها راهی سینما بشی و به تماشای فیلم بنشینی . و تو می تونی غرق در اون فیلم بشی و تمام لحظات فیلم برات جذاب و اثر گذار به نظر برسه. تو می تونی از بازی هر کدوم از بازیگرا لذت ببری و در دل بگی که هر کدوم نقششون رو به بهترین وجه بازی کردن . تو می تونی خودت رو جای تک تک بازیگرای فیلم قرار بدی و نقش و شرایطشون رو تو وجودت احساس کنی . و تو می تونی حتی لحظاتی از فیلم اشک به چشات بیاری و حس کنی تو غم شخصیت ها سهیمی . و در آخر تو می تونی با لبخند از سینما بیای بیرون و تا مدتها به موضوع فیلم فکر کنی ...

به شرط اینکه بری و فیلمی رو ببینی که این شرایط رو برات رقم می زنه.

اینجا بدون من ...

حال را دریابیم که آینده بدتر است...

فکر کردن به غائله (شما بخونید فتنه) آب و آتش که قلبهای بسیاری رو به درد آورد باعث شد که امروز که می یومدم سر کار یه ایده ای به ذهنم برسه . این که در این مملکت گل و بلبل ما چه مسائل و امورات دیگه ای هست که الان آزاده ، ولی ممکنه تا چند روز یا چند ماه دیگه ممنوع بشه . به نظرم ایده ی بکریه و به قول دوستان جا برای کار کردن داره . البته آقایون بنده خداها تمام تلاششون رو انجام دادن تا چیزی از قلم نیفته . ولی ای هنوز از اون نظام طاغوتی شاه مسائلی مونده که اون زیر میرا قایم شدن . چند موردش که فی الحال به ذهنم می رسه اینا هستن:

1- ممنوعیت سفر خارجی برای افرادی که قصدشون از سفر کاری نیست و احتمالا قصد تفریح دارند(خصوصا شهرهای ساحلی و اونم تو تابستون)

2-ممنوعیت هر نوع سفر تفریحی و غیر تفریحی در اواسط خرداد (مرقد بلامانع است)

3-ممنوعیت نشستن نسوان بر ترک موتور

4-ممنوعیت اجرای موسیقی بانوان برای بانوان(از مصادیق جنگ نرم و باقی مانده از دوران سیاه اصلاحات)

5- ممنوعیت گرفتن دست زن و مرد حین تردد در خیابانها(حتی شما زن و شوهر عزیز! خواهشا اصرار نفرمایید)

6-ممنوعیت کشیدن سیگار توسط نسوان

7-ممنوعیت زدن کروات در انظار عمومی

8-ممنوعیت استفاده از منشی زن جهت شرکتها

9-ممنوعیت استفاده از فروشنده زن در مغازه ها

10-ممنوعیت تردد مختلط افراد در پارکها و شهرهای بازی

11-ممنوعیت استفاده از پزشک مرد و زن جهت جنس مخالف

12-ممنوعیت استفاده از استاید زن و مرد جهت آموزش جنس مخالف

و این قصه همچنین ادامه دارد...

ربنای استاد

یکی از دوستان یه خبر خوب بهم داد . شبکه ۲۰ گویا دم افطار ربنای استاد رو پخش می کنه . هنوز خودم ندیدم . ولی اگه درست باشه کار خوبی انجام دادن . البته من تو این دو سال مسئول هماهنگی این امر تو خونه بودم و ده دقیقه قبل از اذون  ، مثنوی افشاری و در پی اون ربنای استاد رو می ذاشتم .من همش تو ذهنم بود که اگه قراره کسی اینکارو بکنه ، شبکه ر س ا هستش . ولی باز هم دم 20 گرم که کارش بیسته . البته یادمون نره که این شبکه محترم برای آقایون داخله .

ماه رمضان

گفتا برون شدی به تماشای ماه نو؟
از ماه ابروان منت شرم باد، رو

فراموشی عشق

عشق

می خواهم روز و شب از عشق بگویم

افسوس

زبانم در نمی گیرد

سالها پیش آن را آموختم

دقیق یادم نیست کی و کجا عاشق بوده ام

اصلا عاشق که بوده ام

اما می دانم که عاشق بوده ام

و اینکه دوران خوبی بود

دقیق تر خیر

کمتر به خاطر دارم

افسوس

سرم بسیار شلوغ بود

حتی نفهمیدم کی آنرا از خاطر بردم...


انوشیروان بهدین

کاری به کار عشق ندارم!

نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیزی و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ میکند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!

قیصر امین پور

مادر

مادر منشین چشم به ره برگذر امشب
 بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم
 آسوده بیارام و مکن فکر پسر را
 بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم
 

 با خواهر من نیز مگو او به کجا رفت
 چون تازه جوان است و تحمل نتواند
 با دایه بگو : نصرت ، مهمان رفیقیست
 تا بستر من را سر ایوان نکشاند


 فانوس به درگاه میاویز! عزیزم
 تا دختر همسایه سر بام نخوابد
 چون عهد دراین باره نهادیم من و او
 فانوس چو روشن شود آنجا بشتابد


 پیراهن من را به در خانه بیاویز
 تا مردم این شهر بدانند که  بودم
 جز راه شهیدان وطن ره نسپردم
 جز نغمه آزادی شعری نسرودم


 اشعار مرا جمله به آن شاعره بسپار
 هر چند که کولی صفت از من برمیده است
 او پاک چودریاست تو ناپاک ندانش
 گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده است


 بر گونه او بوسه بزن عشق من او بود
 یک لاله وحشی بنشان بر سر مویش
 باری گله ای گر به دلت مانده ز دستش
 او عشق من است آه! میاور تو به رویش

                                                       نصرت رحمانی

از قصه پریا تا پیتزای آقا داوود

نشست شهر کتاب در خصوص شیخ اشراق بود . سورپرایز این نشست هم این بود که دکتر خاکی رو دیدم و باهاش یه خوش و بش کوتاهی کردم .از نشست شهر کتاب که اومدم بیرون نزدیک ساعت 6 بود . جلوی سینما اسی منتظرم بود . قرار بود بریم فیلم "قصه پریا" رو ببینیم . رفتیم تو و همزمان هم فیلم شروع شد .  تلخ بود . داستان آشتی و قهر بود . کوفت بود . زهر بود . نه عشق بود نه حماقت . شایدم بیشتر در خصوص اعتیاد بود . داستان پسری بود که با اینکه مدت زیادی با دختر عموش بود و یه جورایی نزدیک به ازدواج بودن یهو میزنه به سیم آخر و با دختری ساخت و پاخت می کنه که معتاده و همه فن حریف. به این میگن عشق؟ بعدشم باهاش ازدواج می کنه و خودشم معتاد گوشه خیابونی میشه و دختره هم می ذاره می ره و در آخر فیلم هم پسره به دلیل ایدز به لقا الله می پیونده. گندت بزنه جیرانی ! از سینما اومدیم بیرون . تو راه خونه به اسی گفتم : دکتر خزعلی از یه پیتزایی تو نفل لوشاتو صحبت کرده و خیلی هم تعریف کرده . بریم اونجا یه پیتزایی بخوریم . البته خیلی وقت بود پیتزا نخورده بودم . خوشم نمی یاد . ولی سالی یه بار بد نیست . رفتیم . پیتزایی تو یه کوچه نوفل لوشاتو قرار داره که کل کوچه ساختموناش برای حداقل 50 سال پیشه . دیدم اسی هم حرف منو زد که کاش یکی از این خونه ها رو بگیریم . زندگی تو اونها کلی با زندگی تو آپارتمان توفیر داره . آقا داوود هم مغازش ته کوچه بود و قدیمی . آدم لوتی و با مرامیه . از وقتی سفارش غذا می دی تا پیتزا آماده شه ، آقا داوود بهت کلی کالباس میده تا مشغول باشی . خوب من هم از کالباس خوشم نمی یاد . پس این لطفش زیاد برام جذاب نبود . پیتزاشم اون جور که دکتر تعریف کرده بود دلچسب نبود . مغازه آقا داوود عبارت است از خوردن پیتزا با رویکردی ویژه به کالباس. در کل بیشتر از مرامش خوشم اومد تا غذاش.