غروب درنفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم
پیاده
خواهم
رفت
طلسم
غربتم امشب شکسته خواهد شد
وسفره
ام که تهی، بود بسته خواهدشد
منم
تمام
افق را به رنج گردیده
منم
که هرکه مرا دیده درگذر دیده
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، می شناسندم
شکسته میگذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم
سفر
مپسندید نا امید مرا
ولو
دروغ، عزیزان! بغل کنید مرا
تمام
آنچه ندارم نهاده خواهم رفت
پیاده
آمده بودم ، پیاده خواهم رفت
خدا
زیاد کند اجر دین و دنیاتان
ومستجاب
شود باقی دعا هاتان
همیشه
قلک فرزند های تان پرباد
ونان
دشمن تان هرکه هست آجرباد
محمد
کاظم کاظمی
هیچ فکر کردین که جنون سفر چیه ؟ فارغ از اینکه می تونه سفرهای بسیار باشه ، می تونه سفرهای بی برنامه ریزی و یکباره باشه . همیشه و همیشه دوست دارم خودم رو غافلگیر کنم . هرچند خیلی از اطرافیان ممکنه از این غافلگیری استقبال نکنن . حالا فرض کنین این غافلگیری در خصوص سفر باشه . دیگه واقعا به خودم حال دادم. تصور کنین : من صبح از خواب پا میشم و راهی سر کار. تو راه رسیدن به اداره ناگهان "جنون سفر " به سراغم می یاد . سر ماشین رو کج می کنم و بدون هیچ برنامه ریزی و فکری به سمت جاده های خروجی تهران می رم . تصمیم می گیرم برم غرب کشور . نزدیک کرج که می شم یه دفعه بازم خودمو غافلگیر می کنم و میندازم تو جاده آزادگان و راهی جاده های شرق میشم . تو جاده شرق که افتادم یه زنگ به اداره می زنم و میگم سه چهار روزی نمی یام . به خونه هم همین طور . گاز ماشینو می گیرم و پیش به سوی بینهایت . حالا چی می خواد بشه اون هم جالبه و ایضا غافلگیر کننده . احتمالا تو شهر اول یه مقدار لباس و خوراک تهیه می کنم و ...
یه ساعت باهاش بحث کردم که سکولاریزم با بیدینی فرق داره .
آخرش دراومده میگه : به یاری خدا شما و امثالهم راه به جایی نخواهید برد ؟!؟
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این در ها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند؟
فریدون مشیری
دکتر حسن میرزایی اهرنجانی استاد برجسته دانشکده مدیریت دانشگاه تهران درگذشت.ایشان از پیشکسوتان مدیریت و دارای مدرک دکترا از دانشگاه UCL کالیفرنیا بودند . نظریه سه شاخگی در مدیریت از ایشان است. (یادش به خیر یه مدت با این نظریه ایشون ماجراها داشتیم)
خدایش بیامرزاد
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را،
تیغ
های! نپریشی صفای زلفکم را،
دست
و آبرویم را نریزی،
دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است