پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

منم که هرکه مرا دیده درگذر دیده

غروب درنفس گرم جاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
وسفره ام که تهی، بود بسته خواهدشد

منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هرکه مرا دیده درگذر دیده

 

اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌

تمام مردم این شهر، می شناسندم

 

شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما

و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما

 

اگرچه متهم جرم مستند بودم

اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

دم سفر مپسندید نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بغل کنید مرا

تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم ، پیاده خواهم رفت

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
ومستجاب شود باقی دعا هاتان

همیشه قلک فرزند های تان پرباد
ونان دشمن تان هرکه هست آجرباد

محمد کاظم کاظمی

 

تروریست های ملی

تو ذهنم بود در خصوص "جمعیت فداییان اسلام" مطلبی بنویسم . راستش ترسیدم . فعلا که وبلاگمون برقراره . نزنن فیلترش کنن همچون گذشته . بی خیال شدم . گفتم تیترم کفایت می کنه.

جنون سفر

هیچ فکر کردین که جنون سفر چیه ؟ فارغ از اینکه می تونه سفرهای بسیار باشه ، می تونه سفرهای بی برنامه ریزی و یکباره باشه . همیشه و همیشه دوست دارم خودم رو غافلگیر کنم . هرچند خیلی از اطرافیان ممکنه از این غافلگیری استقبال نکنن . حالا فرض کنین این غافلگیری در خصوص سفر باشه . دیگه واقعا به خودم حال دادم. تصور کنین : من صبح از خواب پا میشم و راهی سر کار. تو راه رسیدن به اداره ناگهان "جنون سفر " به سراغم می یاد . سر ماشین رو کج می کنم و بدون هیچ برنامه ریزی و فکری به سمت جاده های خروجی تهران می رم . تصمیم می گیرم برم غرب کشور . نزدیک  کرج که می شم یه دفعه بازم خودمو غافلگیر می کنم و میندازم تو جاده آزادگان و راهی جاده های شرق میشم . تو جاده شرق که افتادم یه زنگ به اداره می زنم و میگم سه چهار روزی نمی یام . به خونه هم همین طور . گاز ماشینو می گیرم و پیش به سوی بینهایت . حالا چی می خواد بشه اون هم جالبه و ایضا غافلگیر کننده . احتمالا تو شهر اول یه مقدار لباس و خوراک تهیه می کنم و ...

سینمای سیاه و سفید

تو دو روز اخیر دو تا فیلم دیدم از دهه 40 و 50 میلادی . یکی سرباز قهرمان به کارگردانی "گریگوری چوخرای" و دیگری بدنام ساخته " آلفرد هیچکاک" . واقعاً لذتبخش بودن و دیدنی . نمی دونم چه بلایی سر همه چی اومده که اینجور فیلمها رو امروزه کمتر می بینیم . سرباز قهرمان ، داستان سربازیه که تو چند روز مرخصیش می خواد بره مادرشو ببینه . شهرشون بسیار دوره و وقتی به خونه می رسه تنها فرصت این رو داره که مادرشو در آغوش بگیره و مجددا به جبهه برگرده . البته تو راه رسیدن به خونه با دختری هم آشنا میشه که این آشنایی بی سرانجام می مونه . همچنین تو فیلم بدنام شاهد نفوذ زنی آلمانی آمریکایی در تشکیلات یه تاجر آلمانی تو آمریکای جنوبی هستیم . قصه داستان بیشتر حول عشق افسر پلیس و جاسوسه  ی فیلم می گرده . تو بدنام اینگرید برگمن شاهکار بازی می کنه .دارم فکر می کنم  آیا بازیگری مثل اون بعدا وارد سینما شد ؟ نمی دونم . فقط این رو می دونم که دارم روز به روز ارزش صحبت های یکی از دوستانم رو بیشتر درک کنم . اون که انسانی بسیار معقول و منطقیه همیشه این جمله رو تکرار می کنه که کاش : "تو 60 سال پیش زندگی می کرد ". البته اگه من قرار باشه آرزوی اون رو بکنم باید یه نکته هم اضافه کنم که حتما باید سال 57 دخلم بیاد . خوشم نمی یاد نظاره گر حرکت بی سرانجام ملت خودم باشم .

مباحثه

یه ساعت باهاش بحث کردم که سکولاریزم با بیدینی فرق داره .

آخرش دراومده میگه : به یاری خدا شما و امثالهم راه به جایی نخواهید برد ؟!؟

کسی می آید؟

این روزهایم شده توامان با این کلام :

هیاهوی بسیار برای هیچ!

فریاد

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این در ها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند؟


فریدون مشیری

دو روز پرکار

دو روز پرکار که هر قسمتش من رو در حال دویدن میشد دید داره به پایان میرسه . سرانجام پایان نامم تموم شد و اون رو تحویل گروه دادم . گویا تا دو سه هفته  دیگه تکلیف دفاعم مشخص میشه . در این حین شنیدن خبر افزایش ظرفیت دکترا و تقریبا دو برابر شدنش هم از اون خبرها بود . چون خبر از سوی محمود آب می خوره ، پس احتمالا تصمیم براینه که به این مدرک هم آب ببندن . فعلا باید نشست و نظاره گر باقی قضایا بود.

دکتر حسن میرزایی اهرنجانی

دکتر حسن میرزایی اهرنجانی استاد برجسته دانشکده مدیریت دانشگاه تهران درگذشت.ایشان از پیشکسوتان مدیریت  و دارای مدرک دکترا از دانشگاه UCL کالیفرنیا بودند .  نظریه سه شاخگی در مدیریت از ایشان است. (یادش به خیر یه مدت با این نظریه ایشون ماجراها داشتیم)

خدایش بیامرزاد

لحظه ی دیدار نزدیک است

لحظه ی دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد، دلم، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های! نخراشی به غفلت گونه ام را،

تیغ
های! نپریشی صفای زلفکم را،

دست
و آبرویم را نریزی،

دل

ای نخورده مست

لحظه ی دیدار نزدیک است


مهدی اخوان ثالث