پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

پارکینگ


پدر بی پارکینگی بسوزه . ماشین آدم همیشه آوارست . جلوی خونه ی خودمون که قربونش برم همسایه بالایی امون نمی ده و یه بند در حالت پارک به سر می بره .می مونه جاهای دیگه . یواشکی جلوی خونه ی این خونه اون . اصلا یه جوری ماشین رو پارک می کنم که صابخونه رو نبینم که بهم بگه :" آقا! لطف کنید دیگه اینجا نذارید ". همچنین می دونم که اگه یه بند جلوی خونه ی یه نفر ماشین رو پارک کنم ممکنه درجه ی شاکی شدنش بره بالا . اینه که به صورت متنوع این ور و اون ور می ذارم . دیروز که رفتم خونه از همین سیاست استفاده کردم . با اینکه یه جای خوب واسه پارک بود ، ماشین رو گذاشتم جایی که یه ذره جلوتر و خالی بود . گذشت و شب ما صبح شد . صبح دیرم شده بود . تو ماشین با عجله نشستم و استارت زدم . چشمم افتاد به یه جای دست خاکی که وسط شیشه کوبیدن . بیخیال شدم و راه افتادم . اومدم تو اداره و از ماشن که پیاده شدم دیدم نامرد زده گلگیر جلو رو قر کرده . با اینکه کم عصبانی میشم ولی تو یه لحظه آمپرم بد کشید بالا . آخه نامرد! نهایتش خیلی شاکی شدی که چرا اونجا پارک کردم . یه دو خط می نوشتی می ذاشتی پشت شیشه ماشین . نه اصلاً عقده ای بودی . باد لاستیک رو خالی می کردی . چرا زدی ماشین رو قر کردی ؟ به فکرم رسید برم نیروی انتظامی و شکایت کنم .دیدم حالم از هر چی مامور و اینجور بازیهاست بهم می خوره .دارم کم کم بیخیال آجان کشی میشم . دوستان می دونن که من اصلا به ماشینم حساس نیستم و انواع و اقسام بلاها رو سرش می یارم . ولی این یکی خدایی نامردیه .

عقل و عشق

به نسیمی همه‌ی راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را، آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم
با همین سنگ زدن ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد


فاضل نظری

حسین پاکدل

شنیدم حسین پاکدل عزیز دچار سکته قلبی شده . امید که هر چه زودتر بهبود بیابد .


تکیه گاه و پناه

ای تکیه گاه و پناه زیباترین لحظه های پرعصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پر شوکت من
ای با تو من گشته بسیار در کوچه های بزرگ نجابت
ظاهر نه بن بست عابر فریبنده ی استجابت
در کوچه های سرور و غم راستینی که مان بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچه های نوازش
در کوچه های چه شبهای بسیارتا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچه های مه آلود بس گفت و گو ها بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچه های نجیب غزلها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر از سخن باز می ماند
افسون پاک منش پیش می راند
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دور دستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره ست
روشنترین همنشین شب غربت تو ؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیه گاه و پناه غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور

در کوچه باغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچه های چه شبها که اکنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستاره ست
که شب فروز تو خورشید پاره ست ؟

اخوان ثالث

 

بندر انزلی

با اینکه سفر کاری نیست ولی خودم هم راضی نبودم . پیش اومد دیگه . یه دفعه ای شد . خلاصه همین جوری دارم راهی بندر انزلی میشم . یه دو سه روزی نیستم . برقرار باشید

        ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه ی بهشت ، اما ... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد

سید عزیز

اینقدر مفتضح هستن که تو مراسم ختم نزدیکان یه نفر برن و شعارهای پر بصیرت سر بدن . شرم و حیا رو با هم خوردن .

مرجع تقلید

بهش می گم مرجع تقلیدت کیه ؟ میگه من پورتفولیو برای خودم درست کردم و از هر کی یه مقدار تو سبدم قرار دادم . جالبه این هرکی می تونه پیامبر باشه تا جناب داروین و استیفن هاوکینگ . دارم با خودم فکر می کنم : اینجوری ریسکشم پایین تره ؟!؟

سفر بیرجند

شاید سفر بیرجند هیچ چی نداشت، یه چیزش خوب بود و اونم تمرین آشپزی بود برای من . همراهم پاشو کرد تو یه کفش که خودمون غذا درست کنیم و این شد که دعوت دوستان اونجا رو برای غذا رد کردیم و پس از انجام کارهامون وسایل جهت ناهار و شام رو خریدیم . واسه ناهار ماکارانی در نظر گرفتیم . جاتون خالی ببینین چی درست کردم . بنده خدا همراهم اینقدر خورد سر سفره ولو شد. شام هم آبگوشت و اونهم برای خودش معجونی شده بود. خلاصه این سفر بیرجند هم هیچ چی نداشت یه تمرین آشپزی خوب برام بود . البته قابل ذکره که تو سفر ایندفعه قلعه بیرجند و خونه اسدالله علم تو بیرجند که الان موزه شده رو ، بازدید کردم . شهر بدی نیست بیرجند . خیلی خشکه و یه مقدار خنک تر از تهران .

ای درد ‌ای یاد یار

سر رای برگشتنت آینه می‌کارم                                             
گلدونای دلتنگو رو پلّه میزارم
لحظه‌های بی‌ قصه رو طاقت ندارم
چشم من به راه عشقه

رفتنت گناه عشقه

اون روی سیاه عشقه
ماه من تو چاه عشقه

یادمه اون شب که رفتی‌ چشمو بستم

شیشه عمر جوونیمو شکستم

تا به تو پیغام دلجوئی فرستم
اسمتو با شیشه کندم روی دستم
درد اومد،داد اومد
دلبر شیاد اومد

اما من دل بر نداشتم

غیر تو دلبر نداشتم

حال اول درد عشقه

کاری با آخر نداشتم


گروه: دنگ شو

ایضاً سفر بیرجند

و سفر نقطه ی آغاز رحیل است

آری

من پر از تردیدم

لیک این نکته ی محتوم به گوشم جاری است

که سفر باید کرد

که سفر باید دید

و پس از آن او را...

نکته اول اینکه طبق روال گذشته وقتی دوستان سرشون شلوغ میشه و کمتر به وبلاگ سر می زنن ، این شعر شهریار رو می یارم که :

یاران چرا به خانه ی ما سر نمی زنند         آخر چه شد که حلقه بر این در نمی زنند

دانم پرنده اند به هر بام و در ولی                      هرگز به بام خانه ی ما پر نمی زنند

نکته دوم اینکه دوباره بحث سفر هستش و مجدداً به بیرجند . پارسال بود که بیرجند رفته بودم . یادمه چند تا پست راجع بهش گذاشتم . دفعه پیش کوههای اطراف بیرجند رفتیم و همراه با قبض روح، از محل عبور جناب ریگی هم دیدن کردیم . یادمه دفعه پیش تصنیفی از بانو "سیما بینا" رو تو سفر زمزمه می کردم که :

نگارینا قد چارشونه داری لیلا خانوم...

همون موقع هم برام سوال بود که حالا چرا چارشونه ؟ و خیلی ها گفتن :شعره دیگه . گیر نده.

خلاصه کاره دیگه . این هواپیما ها هر کدوم آدم رو بیش از پیش یاد خدا و وصیت می ندازن .

 یه دو روزی بیرجندم .ایشاللا که سالم بریم و برگردیم و پس از اون در خدمتتون باشیم.