پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

دل

در برابر "توکا"ی بی انتظار به انتظار. بطری خالی با قدری یخ در دست . سر پر از افکار در هم و برهم . سعید در تکاپوی دیگران. صحبت هنوز از تفاوت قندی با پالیزی است . به پیشواز می رود و من در قصه رهیدن از حال. بطری را به هوا پرتاب میکنم. فراتر از تصور بالا رفته . مصرعی به ذهنم می آید:
اندکی یخ باش تا بالا روی
دوستان آمده اند.
یخ هنوز بالاتر می رود...