پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

نفس کشیدن سخته

تو فیلم "سعادت آباد " که پره از کارهای ابی و سیاوش ، یه تیکه و به صورت دسته جمعی یه ترانه ای خونده شد که ازش خوشم اومد .

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته

تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

تو سینما فکر کردم این کار رو خانوم " گ وگ وش " خونده .  امروز یه جستجو تو گوگل زدم و متوجه شدم این کار با صدای آقای روزبه نعمت اللهی اجرا شده که متاسفانه افتخار آشناییشون رو نداشتم . ترانه رو دانلود کردم و شنیدم . امیدوارم این حرف منو حمل بر توهین یا چیز دیگه نذارین . ولی بعد از شنیدن کار با خودم گفتم کاش بر طبق تصورم این ترانه به این زیبایی رو "گ و گ وش" خونده بود . مسلما خیلی زیبا تر می شد . در آخر متن ترانه رو آوردم :

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته
تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

منو به غمام سپردی ، همه آرزومو بردی
همه جا اسمتو بردم ، یه بار اسممو نبردی
واسه ی شب زمستون ، همه هیزمو سوزوندی
واسه ی پنجره ی کور ، توی خونمون نموندی

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته
تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته...

هیات نعل ذوالجلال

نمی دونم واقعا اسامی امامان و بزرگان شیعه کمه که تا این حد با موضوع تخصصی برخورد میشه . البته اگه تو همه کارامون اینقدر موشکاف بودیم غمی نبود . اما متاسفانه در همه زمینه ها پرفسوریم و دور از جونتون سر از هیچ چی در نمی یاریم .اما تو این زمینه دیگه سنگ تموم گذاشتیم و هر سال محرم که میشه می گردیم دنبال یه موضوع جدید و در این میون اسامی هیات ها هم در نوع خودش جالب توجهه .

سفر به دبی

گویا قراره همه ی سفرهام یه دفعه ای بشه . اینبار هم یه دفعه ای شد و تو عرض ۲ روز ما عازم سفر و البته ماموریت به دبی شدیم . یه سفرنامه هم باید بذارم تو وبلاگ . کلی جای دیدنی داشت و کلی هم مطلب برای گفتن . ان شا الله در اولین فرصت عملیاتیش می کنم .

پارس بانو

صبح زود از تهران حرکت کردیم و راه یزد رو پیش گرفتیم . من و خانوم والده و همشیره . من بدبخت معمولاً باید با افرادی سفر کنم که یا رانندگی تعطیلن یا اصلاً تعطیلن . این بود که مسافت تهران تا یزد گردن خودم بود و بس . پس از صرف صبحانه در قم که املتی به غایت خوشمزه بود جاده رو پیش گرفتیم و ادامه دادیم . گاز رو بستم به ماشین تا زودتر برسیم . نزدیک ساعت 1 بود که به عقدا رسیدیم . می دونستم که اگه بخوام برم پارس بانو باید از عقدا به بعد حواسم جمع باشه و جاده شمس آباد رو برم . خلاصه خدا رو شکر همین طور هم شد . باعث تعجب بود که تابلو زده بودن که زیارتگاه پارس بانو به سمت جاده شمس آباده و کلی از توجه مسئولین غافلگیر شدیم . هیچی سر خر رو کج کردیم و افتادیم تو جاده شمس آباد . برو برو و از یه ده گذشتیم . دیگه بیابون بود و جاده . هیچ احد الناسی هم رویت نمی شد و دریغ از یه تابلو . یه یه ربعی رفتیم . خانوم والده اظهار نگرانی کرد و همشیره محترمه هم باهاش همساز شد که برگردیم . کجا داری ما رو می بری ؟ دیوونه؟ اینقدر گفتن و گفتن تا ما هم به حرف اومدیم که اینجا زیارتگاهه و چه چه . یه قدر دیگه رفتیم که اعتراض ها به جاهای باریک رسید و داشتم مجددا سر خر رو کج می کردم که برگردیم که دلشون به رحم اومد و به طی مسافتی دیگر رضایت دادن . زیاد نرفته بودیم که ده پیدا شد و مزار هم پیدا . چند تا روستایی هم رویت شد و وقتی ازشون از پارس بانو پرسیدیم مسیر رو نشونمون دادن . زیارتگاهی با گنبدی شبیه مسجد مسلمونا و سپید رنگ و به نشان فروهر بر گنبد .
پایین پله های زیارتگاه پارک کردیم و بالا رفتیم . یه پیرمرد مرموزی متولی اونجا بود . چشاش یه جورایی بود که باعث تشویش همشیره محترمه شد . به پیرمرده گفتم میشه بازدید کرد . گفت : آره و چند دقیقه وایسین . کار واجب دارم . هیچی ما به تماشای بیرون بنا مشغول شدیم و پیرمرد هم به اجابت مزاج . چند تا پله دیگه از بغل زیارتگاه میخورد . از اونجا بالا رفتیم . گویا اقامتگاه زایران بود . ولی اومده بودن گند زده بودن به اونجا رفته بود . تمام در و دیوار ذغالی بود . یه نیگاهی انداختیم و اومدیم جلو زیارتگاه . پیرمرد هم سروکلش پیدا شد . در رو برامون باز کرد .
کفش ها رو در آوردیم و وارد شدیم . یه اتاقی بود که تنها یخچال گوشش خودنمایی می کرد و چند تا تابلو بعضا با نوشته هایی از اوستا به دیوارش بود . اتاق اول رو رد کردیم و به محل ناپدید شدن پارس بانو رسیدیم . گویا همون افسانه بی بی شهربانوی کوههای تهران اینجا هم روایت میشه . اینکه پارس بانو از ترس اعراب به اینجا پناه آورده و گفته کوه مرا دریاب و نهایت کوه اون رو به میان گرفته و قسمتی از پارچه لباسش از سنگها بیرون مونده و اونجا شده همین زیارتگاهی که الان می بینین . دور تا دور اتاق پنهان شدن پارس بانو هم عکس درگذشتگان یا اشو زرتشت بود .
چند تا عکسی گرفتیم و چرخی زدیم و دیگه کم کم اومدیم بیرون . هنگام خداحافظی از پیرمرد یه پولی بهش دادم و تشکر کردم . از پله ها اومدیم پایین که خانوم والده باب صحبت رو با یکی از روستایی ها باز کرد . اون می گفت که کلا تو این روستا دو تا خانوار زرتشتی هستن و بقیه مسلمونن . می گفت روزهایی از سال اینجا زرتشتی ها جمع می شن و جشن می گیرن و ما هم کاری به کارشون نداریم . با روستایی خداحافظی کردیم و راه رو مجددا پیش گرفتیم به سوی یزد .

بازآمدم

یه چهار روزی کرمان بودم و از اونجا که اومدم دست و دلم به نوشتن نمی رفت . الان کلی انرژی برای نوشتن دارم می خوام یکی یکی شرح این سفرهای یه ماهه اخیرم رو بنویسم. تا چه افتد

اینهمه پاییز و زمستان

خسته میشود دلم
گاهی
از اینهمه پاییز و زمستان
که می آیند و میروند
و میلولند در جان تقویم
بی آنکه ثانیه ای
جفت شوند
رد ِ پاهایمان
در برف!
کــاش ساعتی آرام بگیرند
در کنار لحظه هایمان
این ردِ پاهای بـــــرفی…!


فرناز نورائی

نوشتک

افسوس که من هیچگاه ذهن خلاقی جهت شوخی و مزاح نداشتم . نهایت تلاشم  در این عرصه بیان هزلیاتی بود که گاه خود نیز از بیان آنها خجالت می کشیدم .

مهریه

این روزا با گرون شدن سکه بحث داغی که به طبع اون بسیار مطرح میشه ، بحث مهریه است . همین دیروز داشتم با اسی  راجع به این موضوع صحبت می کردم . داستان هم از اونجا شروع شد که یکی از آشنایان که به حرفه ی شریف طبابت مشغوله زنش مهریشو گذاشته اجرا . بدون اینکه درخواست طلاق داشته باشه . مهریه هم چیزی نیست جز 500 سکه  که با نرخ فعلی سکه چیزی بالغ بر 250 میلیون تومان ناقابل میشه . این بنده خدا هم فقط بگم که بدبخت شده و خونه و مطبو اموالش همه مصادره شدن . به اسی گفتم اولا چه لزومی داره مهریه اینقدر بالا باشه . مهریه بالا چیزی نیست جز نتیجه فرآیند چشم و هم چشمی که خصوصا در خانم ها رایجه . بعدشم چرا آدم باید از چیزی که نداره مایه بذاره . مهریه بالا درست مثل چک بی محله . به نظر من نهایت کاری که میشه کرد اینه که مثل خیلی از کشورها زن مالک نیمی از دارایی مرد باشه . همین و بس . اسی اما می گفت : جنس اناث سر مهریه حساسن و اصلا مهریه زیر 300-400 سکه رو توهین می دونن . بعدشم پدر و مادر دختر برای اینکه خیالشون از بابت دخترشون راحت باشه و خود دختر از بابت اینکه بعد از ازدواج پسر هر غلطی خواست نکنه ، به هیچ وجه با مهریه پایین کنار نمی یان . در جوابش اما من گفتم : اولا اینکه من بخوام به خاطر حرف دیگران زیر بار حرف زور برم برای من یکی اصلا قابل توجیه نیست . ثانیا اگه طرفین به هم اطمینان داشته باشن همچین موضوعی اصلاً مطرح نیست . ضمن اینکه پسره گناه نکرده که می خواد یه خبط به این بزرگی بکنه . خلاصه داستان صحبت ما ادامه پیدا کرد و در آخر هم به نتیجه واحد نرسیدیم . جالبه بدونین که حقیر سراپا تقصیر سر این موضوع که همسر آیندم رو با 14 سکه به نکاح در خواهم آورد با دوستام شرط بستم . البته همشون گفتن بهم عمرا . ولی اعتماد به نفس من باعث میشه که یه قدم از مواضع اصولیم کوتاه نیام . ببینیم و تعریف کنیم .

سید بزرگوار

هر موقع از عصبانیت زبان به دشنامشان باز می کنم و نفرین می آغازم همواره او را در ذهنم محفوظ می دارم تا مبادا از این دشنام کوچکترین گزندی بدو رسد

هر زمان که دیگران زبان به طعنش می گشایند و با دلیل و بی دلیل او را آماج حملاتشان قرار می دهند نمی توانم ساکت بنشینم و در حمایتش سخن می گویم

می گویند سیاست است و خود را از آن مبرا کن و می خواهم خود را مبرا سازم از آن و لیک از او مبرا ساختن دشوار است

بزرگوار است و من می دانم که برای میهنم می کوشد و چه رنجها که نبرده است و افسوس که بسیاری آنها را نمی دانند

همیشه باش و بر طریق خود باش

سید محمد خاتمی!

چون دوستت می‌دارم

چون دوستت می‌دارم
حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من می‌سوزم
پاییز از حوالی حوصله‌ات که بگذرد
من زرد می‌شوم
روسری زردت که از کوچه عبور می‌کند
عاشق می‌شوم
و تا کفش‌های رفتنت ‌جفت می‌شوند
غریب می‌مانم
و تنها

وقتی گریه‌ای گمان نمی‌برم در تو
من سبز می‌مانم

که نیلوفرانه دوستت می‌دارم
نه ماننده‌ مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که ارث برده‌اند
با طعم غریزه نشخوار می‌کنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می‌دارم



بهمن قره‌داغی