پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

پارس بانو

صبح زود از تهران حرکت کردیم و راه یزد رو پیش گرفتیم . من و خانوم والده و همشیره . من بدبخت معمولاً باید با افرادی سفر کنم که یا رانندگی تعطیلن یا اصلاً تعطیلن . این بود که مسافت تهران تا یزد گردن خودم بود و بس . پس از صرف صبحانه در قم که املتی به غایت خوشمزه بود جاده رو پیش گرفتیم و ادامه دادیم . گاز رو بستم به ماشین تا زودتر برسیم . نزدیک ساعت 1 بود که به عقدا رسیدیم . می دونستم که اگه بخوام برم پارس بانو باید از عقدا به بعد حواسم جمع باشه و جاده شمس آباد رو برم . خلاصه خدا رو شکر همین طور هم شد . باعث تعجب بود که تابلو زده بودن که زیارتگاه پارس بانو به سمت جاده شمس آباده و کلی از توجه مسئولین غافلگیر شدیم . هیچی سر خر رو کج کردیم و افتادیم تو جاده شمس آباد . برو برو و از یه ده گذشتیم . دیگه بیابون بود و جاده . هیچ احد الناسی هم رویت نمی شد و دریغ از یه تابلو . یه یه ربعی رفتیم . خانوم والده اظهار نگرانی کرد و همشیره محترمه هم باهاش همساز شد که برگردیم . کجا داری ما رو می بری ؟ دیوونه؟ اینقدر گفتن و گفتن تا ما هم به حرف اومدیم که اینجا زیارتگاهه و چه چه . یه قدر دیگه رفتیم که اعتراض ها به جاهای باریک رسید و داشتم مجددا سر خر رو کج می کردم که برگردیم که دلشون به رحم اومد و به طی مسافتی دیگر رضایت دادن . زیاد نرفته بودیم که ده پیدا شد و مزار هم پیدا . چند تا روستایی هم رویت شد و وقتی ازشون از پارس بانو پرسیدیم مسیر رو نشونمون دادن . زیارتگاهی با گنبدی شبیه مسجد مسلمونا و سپید رنگ و به نشان فروهر بر گنبد .
پایین پله های زیارتگاه پارک کردیم و بالا رفتیم . یه پیرمرد مرموزی متولی اونجا بود . چشاش یه جورایی بود که باعث تشویش همشیره محترمه شد . به پیرمرده گفتم میشه بازدید کرد . گفت : آره و چند دقیقه وایسین . کار واجب دارم . هیچی ما به تماشای بیرون بنا مشغول شدیم و پیرمرد هم به اجابت مزاج . چند تا پله دیگه از بغل زیارتگاه میخورد . از اونجا بالا رفتیم . گویا اقامتگاه زایران بود . ولی اومده بودن گند زده بودن به اونجا رفته بود . تمام در و دیوار ذغالی بود . یه نیگاهی انداختیم و اومدیم جلو زیارتگاه . پیرمرد هم سروکلش پیدا شد . در رو برامون باز کرد .
کفش ها رو در آوردیم و وارد شدیم . یه اتاقی بود که تنها یخچال گوشش خودنمایی می کرد و چند تا تابلو بعضا با نوشته هایی از اوستا به دیوارش بود . اتاق اول رو رد کردیم و به محل ناپدید شدن پارس بانو رسیدیم . گویا همون افسانه بی بی شهربانوی کوههای تهران اینجا هم روایت میشه . اینکه پارس بانو از ترس اعراب به اینجا پناه آورده و گفته کوه مرا دریاب و نهایت کوه اون رو به میان گرفته و قسمتی از پارچه لباسش از سنگها بیرون مونده و اونجا شده همین زیارتگاهی که الان می بینین . دور تا دور اتاق پنهان شدن پارس بانو هم عکس درگذشتگان یا اشو زرتشت بود .
چند تا عکسی گرفتیم و چرخی زدیم و دیگه کم کم اومدیم بیرون . هنگام خداحافظی از پیرمرد یه پولی بهش دادم و تشکر کردم . از پله ها اومدیم پایین که خانوم والده باب صحبت رو با یکی از روستایی ها باز کرد . اون می گفت که کلا تو این روستا دو تا خانوار زرتشتی هستن و بقیه مسلمونن . می گفت روزهایی از سال اینجا زرتشتی ها جمع می شن و جشن می گیرن و ما هم کاری به کارشون نداریم . با روستایی خداحافظی کردیم و راه رو مجددا پیش گرفتیم به سوی یزد .

نظرات 4 + ارسال نظر
وحید زایری سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ق.ظ http://azadyandish.persianblog.ir/

سلام
حالا واقعا ارزشش رو داشت توی بیابون برهوت برین دنبال یه جای افسانه ای ؟

بله حاج وحید
ارزش بیشتر از اینها رو داشت
اصلا من از دیدن جاهایی که همه دیدن خوشم نمی یاد . چون خیلی از جاهای دیدنی هستش که الان لوث شده . دوست دارم جاهای کمتر دیده رو ببینم .

اثیر چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ق.ظ

جالب بود نمی دونستم همچین جایی هست هرچند ، چندجایی خوندم که کوه بی بی شهربانو و داستانهایی که در موردش گفته میشه صحت نداره . در مورد پارس بانو که اصلا چیزی نشنیده بودم

تو یزد چندین زیارتگاه زرتشتی با داستان هایی تقریبا مشابه هست .

فریده چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ http://radepayerod.blogfa.com/

یک راه در جهان است وآن هم راستی

همیشه به سفر !

امید که چنان بشود که او می خواهد

پوریا جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:42 ب.ظ http://www.goldasteh.com

خیلی نامردی ؟ من هم دوست داشتم و اونجا رو ببینم .

ما تو سفر نیم روزمون به یزد با جنابعالی واقعا نمی شد همچین جاهایی رو ببینیم . ایشاللا عمری باشه با هم بریم پارس بانو و چک چکو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد