پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

خاطره حضور در کنسرت استاد-2

من به سمت اداره حرکت کردم تا یه حضوری رو به اثبات برسونم . نزدیک بود . یه ربعی راه رفتم و وارد اداره شدم . دلم قرار نداشت . 2 ساعتی اداره موندم و دوباره رفتم سمت تالار وحدت . بیشتریا رفته بودن و فقط یه 10-20 نفری باقی مونده بودن . یه دفعه یه آشنایی دیدم . یکی از همکارای اداره فناوری بود . سلام علیک کردیم و شروع کردیم به صحبت . میگفت : عیالم پدرمو درمیاره . من هر جور شده باید بلیط بگیرم . بیشتر نقش کارشناس رو بین جمعیت باقی مونده داشت ایفا می کرد و کلی صاحبنظر شده بود . دیدم نه مثل اینکه خبری نیست رفتم سمت اداره . دست از پا درازتر . اوضاع خوبی به نظر نمی رسید . وارد اداره که شدم دیدم دو سه نفر از همکارا که ادعای فضلشون میشد اومدن جلو و شروع کردن به صحبت که فلانی اگه بلیط بگیری ما هم میایم . آقا جون من بیا ! مردک من کشتم خودمو برای یه بلیط بعد اومدی میگی اگه بگیری ما هم می یایم . خوب نیا! ... استغفرلله . بی خیال شدم . تو همین حول و حوش بود که بهم زنگ زدن . یادم نیست کی بود . ولی یکی از دوستان بود که گفت تو عباس آباد دارن اسما رو می خونن و اسم تو هم بچه ها دادن . بیا شاید بلیط گرفتی . ظهر بود . نفهمیدم چه جوری شال و کلاه کردم و راهی مکان مورد نظر شدم .


ادامه دارد...

رخوت

گویی خاک رخوت به وبلاگها پاشیده اند

من که اینجوریم ، بقیه رو نمی دونم .

برای فصل پاییزه ؟ شاید

شایدم برای شبکه های اجتماعیه ؟ اونم شاید

باید یه کاری کرد

چون بعضی حرفا رو فقط میشه اینجا زد

همین و بس

تناسخ

امروز در حین رانندگی یه چیزی دیدم وسط اتوبان که همون لحظه دست به دعا برداشتم و گفتم :

خدایا ! اگه تناسخ وجود داره ، دوست ندارم نقش گربه ای رو بازی کنم که جنازش وسط اتوبانه!

سفری برای آرامش یا ؟

تو مدیریت منابع انسانی یه جاییش داشتیم که وقتی کارمندی رفته تو باقالی ها و بی انگیزس مافوقش بهش مرخصی بده که طرف بره سفری و تفریحی تا آدم شه و درست کار کنه . از وقتی از سفر جنوب برگشتم کلا منکر همچین اقدامی شدم . چون از فردای سفر که اومدم سر کار حالم بیشتر از پیش گرفته است . خداییش خیلی بهمون خوش گذشت تو این سفر . الان دو روزه که دارم با خودم زمزمه می کنم که ای کاش:

کاش در جزایر جنوبی گم می شدیم

قطارمون هیچ گاه به تهران نمی رسید

...

باده صبحگاهی

امروز صبح که مهیا برای سفر میشدم تصادفی اجرای علیرضا قربانی همراه با درصاف همدانی رو گوش کردم . کلی فاز داد و سرحال شدم. دریغ آمدم از ننگاشتن آن :


چندان بخورم شراب کین بوی شراب
آید زتراب چون روم زیر تراب
گر بر سر گور من رسد مخموری
از بوی شراب من شود مست و خراب


چون فوت شوم به باده شویید مرا
تلقین ز شراب ناب گویید مرا
خواهید به روز حشر یابید مرا
از خاک در میکده جویید مرا

سفری دیگر و تصمیمی بزرگ

باز هم از اون زمانهاست که باید یه تصمیم بزرگ بگیرم . فکر کردم . گفتم بذار از سفر بیام و بعد . انشا الله که خیره . یه سفر هم همین جوری الکی الکی افتادیم . قراره بریم بندرعباس ، جزیره هرمز ، جزیره لارک ، جزیره قشم و از اونجا هم جزیره هنگام . یه 4-5 روزی نیستم . امیدوارم که این سفر با تجربه های خوبی همراه باشه . فعلاً

خاطره حضور در کنسرت استاد-۱

دقیقا یادم نیست چند سال پیش بود . فقط می دونم دوران ریاست محمود شروع شده بود . استاد اعلام کرده بود که قرار تو ایران کنسرت بذاره . ملت صف بسته بودن جلوی بتهون و دل آواز و... من هم که نمی خواستم بی نصیب بمونم دل رو زدم به دریا و افتادم دنبال تهیه بلیط استاد . یادمه صبح ساعت 3 بود که از خونه زدم بیرون و به سمت تالار وحدت حرکت کردم . شنیده بودم اونجا قرار بلیط بفروشن . با چند تا از دوستان از جمله آیین هم تلفنی هماهنگ کرده بودم که جاهای دیگه که اونا میرن وایمیسن اگه لیستی تهیه شد اسم من رو فراموش نکنن . ساعت نزدیک سه و نیم صبح رسیدم جلو تالار وحدت و تازه متوجه شدم از خیلی ها عقبم . حول و حوش بیست سی نفری اومده بودن و تو اون سرما با پتو و آتیش داشتن خودشونو گرم می کردن. من هم رفتم تو صف . من که همیشه از صف وایستادن متنفرم ، یکی از معدود صفهایی بود که اگر چه خوش نمی گذشت ، اما زیاد هم بد نمی گذشت . یکی از منتظرین از اون ضبط صوت قدیمی ها آورده بود و کارهای استاد رو باهاش پخش می کرد . هنوز نوای : آمده ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم ... تو گوشمه . خلاصه همین جور که زمان می گذشت یاس ما بیشتر میشد . چند نفری اومدن و گفتن : وای نستید . خبری نیست اینجا . بلیطا تموم شده! یه بنده خدا می گفت : نه بابا من مطمئنم بلیط هست . می گفت شب گذشته نیکی کریمی از همین جا ده تا بلیط گرفته و رفته . هوا دیگه روشن شده بود و دیگه کم کم داشتیم مطمئن میشدیم که خبری نیست .


ادامه دارد...

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

مسیحای جوانمرد من

ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

آی! دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی

در بگشای

پرتقال خونی

فیلمی است به غایت نامطلوب . نسنجیده و نامیمون که هیچ بیننده ای ممکن نیست آن را به دیگری پیشنهاد کند . حتی خود بازیگران فیلم . حیف بهداد به خاطر بازی در این فیلم !