پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

مطالب فشرده

عارضم خدمتتون که :

۱- سفر یزد سفر خوبی بود . کلی جای دیدنی رفتیم . زیارت پارس بانو نزدیک عقدا . مسجد امیر چخماق ، زندان اسکندریه و آتشکده در یزد . زیارتگاه چک چک  تو جاده طبس . زیارتگاه پیر نارکی نزدیک مهریز و ... خلاصه سفر خوبی بود . جاتون خالی

2- فیلم زندگی با چشمان بسته میشه گفت عالی بود . واقعا زیبا . خوب معلومه اگه فیلم زیاد خوب باشه مسئولین برنمیتابند و تو اکرانش اخلال می کنند . تقصیر صدر عاملیه که فیلم به این خوبی ساخته و نه مسئولین .

3- سفر کرمانشاه کلاً یه روز بود و ای.... گذشت . جایی رو ندیدم و فقط و فقط کاری بود . البته تو راه حرکت از کرمانشاه به اسلام آباد غرب یه جایی هست که مربوط به عملیات مرصاد بود و از کنارش گذشتیم . چند تا تانک از مهاجمین بود و یه مکان یابودی هم برای شهدای این تهاجم ساخته بود . 

4- و بالاخره اینکه پایان نامه به پایان رسید و در پست مدافع ایفای نقش کردم و دفاع انجام شد . خدا رو شکر نمره کامل گرفتم .


سفری دیگر

کلی مطلب تو ذهنم بود که می خواستم راجع بهش بنویسم . از سفرنامه یزد تا رفتن به زیارتگاه های چک چک و پیر نارکی تو اون بیابون بی آب و علف یزد . باورتون نمیشه که اصلاً وقت نکردم . الان هم که دارم می نویسم عازم سفر به کرمانشاه هستم و دارم تند تند می نویسم تا برم فرودگاه . ایشاللا تا 4 شنبه بر می گردم . البته یه خبر خوب هم اینکه گویا کارهای پایان نامم داره ردیف میشه . از دانشگاه امروز بهم زنگ زدن . باید خودم رو آماده دفاع کنم تا آخر هفته بعد . جالبه امروز کله سحر به آیین زنگ زدم . اونم تو سفر بود . می دونین که رو مخه . هر چی گفتم خبرت کجایی پیچوند . به قول فیلم بی پولی : به شلوار لاستیکی بچه نداشتم . خلاصه این روزای آخر شهریور مثل اینکه سفر اپیدمی شده . فعلا

نگاه خدا

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش،
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب،
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش،
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت

توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست،
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم

مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم،
مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم؛
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب،
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!

آن آتشی که در دل ما شعله می کشید،
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛
دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق،
نام گناهکاره رسوا! نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
" هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما"

فروغ فرخزاد

اندر توصیف یزد

امشب شب آخر حضورمون تو یزده . نکات بسیاری از این سفر از مردمان و شهر یزد دستگیرم شد که در نوع خودش منحصر به فرده . چند تاش ایناست :

- برای رانندگی در شهر یزد می بایست تواناییهای خودتون رو با انجام انواع آموزشهای جنگی بالا ببرید . مطمئن باشید بهتون در هر شرایطی رحم نمی کنند . دور برگردونای این شهر فاجعه است . مکث یک دقیقه ای در دور برگردونهاش حداقل کاریه که جهت فرار از تصادف می تونید انجام بدید . واقعاً مردمان این شهر بد رانندگی می کنند .

- موتور سیکلت قاتلی دیگر است که جان و اعصاب شما را هر لحظه آماج حملات خود قرار می دهد . هیچ قانون و حد و حدودی هم نمی شناسن .( شاید بگید تهران هم همین طوره . تا اینجا را ندیدید حق با شماست . اینجا رو ببینید مطمئناً پشیمون می شید ).

- از نکات جالب توجه این بود که در بدو ورود به این شهر تابلوهایی دیدیم که حکایت از جمع آوری یکصد هزار امضاء جهت بهبود حجاب داشت و محجوب نامی هم به عنوان پیشگام زیرشو امضاء کرده بود (مطمئناً تابلوها بیشتر جنبه تبلیغاتی برای این بنده خدا رو داشت ) جالبه بدونید باید بسیار در شهر چشم بدوونید و اینور و اونور رو نیگاه کنید تا یه خانوم مانتویی ببینید . بد حجاب بماند . خانومها قریب به اتفاق با چادر اون هم از نوع مشکیش در انظار ظاهر میشن . بعضی ها شون هم فکر نکنم از سوی همسرشون هم در بیرون منزل شناسایی بشن . موندم این امضاء ها رو برای کی می خواستن جمع کنن .

- مردای اینجا به رانندگی خانومها بسیار حساسن . تو همین 4 روزه سه مورد دیدم که افراد به خانومهای راننده انواع تیکه ها رو نثار کردن . یه جوری هم تیکه می نداختن که انگار از روی بغض بود .

- جسارت من رو یزدی ها ببخشن . ولی اگه بادگیرهای شهر و مسجد امیر چخماق رو از شهر یزد بگیرن فکر نکنم جای دیدنی دندون گیری داشته باشه . واقعا از لحاظ ابنیه تاریخی فقیر هستن . راستی آتشکده هم در یزد از جاهای دیدنیش هست . البته تاریخی نمیشه گفت . حدود 70 سال قدمت داره .

- شهر یزد از لحاظ تابلوهای خیابونها خیلی مشکل داره . خصوصا خیابونهای اصلیش . انگار چون فکر کردن خودشون اسم خیابونهای اصلی رو می دونن پس همه هم باید بدونن . واقعا آدرس پیدا کردن در بادی امر در یزد خیلی مشکله .

- ظهر های یزد ممکنه آدم فکر کنه هیچ بنی بشری تو شهر نیست . خلوت خلوت . واسه ما که به تهران عادت داریم واقعا خیلی سخته .


ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو...

باز هم یه دفعه پیش اومد . ایندفعه با خانواده راهی یزد شدیم . الان روز دوم حضورمون داره به پایان میرسه  . تاحالاش بد نبوده . یه جاهایی رفتیم که کمتر کسی به فکرش میرسه . زیارتگاه های چک چک و پارس بانو . درست درست وسط بیابون با حداقل جنبنده . ایشاللا تا آخر هفته سایر بناها به رویت خواهد رسید . می خوام برگردم یه سفر نامه مفصل راجع به این مسافرت بنویسم . چون خیلی متفاوت بوده . فعلا با اجازه


بی حالی

گاهی پیش می یاد آدم بی حال و بیحوصله میشه . از همه چیز  . حتی حوصله خودشم نداره .  شرایط منم هم اینطوره این روزا . حال ندارم به وبلاگم سر بزنم . بگم وقت ندارم هم دروغه . چون درسته سرم شلوغه ولی از خیلی روزای دیگم خلوت تره . البته لازم به ذکره که این پایان نامه ی کوفتی هم برای خودش دردسریه . یه ماه و نیمه دادم داور نظرشو بگه هنوز جوابی نداده . شده سوهان روح . صبح یاد شعر نصرت رحمانی افتادم که به خودش میگه :

بیش از سه ماه رفته که شعری نگفته ای

ای مرغ خوش نوا ز چه خاموش گشته ای

روزی به خویش آیی و بینی که ای دریغ

با این همه هنر تو فراموش گشته ای

البته سو تفاهم نشه . بنده نه شعر درست و حسابی میگم نه مرغ همچین خوش نوایی هستم.

همین جوری یادش افتادم . خلاصه کم کاریم رو عفو بفرمایید .

شکنجه های زندگی

شکنجه های زندگی زیاد می شود
سکوت این لبان بسته، داد می شود
چه زخمها به اسم عشق بر دلم نشست
تیر کشیده درد، کز تو یاد می شود

کتاب انتقام را مرور کرده دل
لحظه ی امتحان چه بی سواد می شود!
دشمن من فقط تو نیستی، تو نیستی
از چپ و راست با دلم عناد می شود

چه تلخ گِل گرفته شد دهان آینه
سنگ در اجتماع ما نماد می شود
منجی اگر چه در مقام حرف منجی است
وقت عمل، اسیر گردباد می شود

جواب این عریضه را نمی دهد خدا
به ما رسید، لنگ یک مداد می شود
از استخوان پوک من قلم تراش داد
مُرکبش دچار انجماد می شود

به مرگ راضی ام، بهشت جای دیگریست
به یک دروغ دیگر اعتماد می شود
بیشتر از همه کسی برای من گریست
که از وصیتم به خنده شاد می شود

به گورکن همینکه قول سکه می دهی
غبغب قبر بی درنگ باد می شود
بلند شو به عرش، تازیانه حد بزن
که مرد، زیر زندگی فساد می شود ...


افشین مقدم