-
مریض خونه
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 09:28
یه روز بود کسالت داشتم. چشتون روز بد نبینه . استخون درد و تب و لرز و سردرد شدید . خلاصه یه روزی صبر کردم. فرداش که شد دیدم اوضاع که بهبود پیدا نکرده هیچ وضع بدتر هم شده . خلاصه این شد که رفتم دکتر سر کوچمون . با خونوادمون آشناست و میشناسمون. چند وقتی هم هست که تزریقاتش کسی نیست و کار تزریق رو خودش انجام میده . انصافا...
-
نگاه
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 18:35
توی ترمینال اتوبوس آنکارا بودم . نزدیکای غروب بود . تازه از قونیه رسیده بودم و طبق اطلاعاتی که گرفته بودم میدونستم باید کدوم قسمت ترمینال برم تا سوار اتوبوسهای فرودگاه بشم . باید زودتر میرسیدم فرودگاه تا از پرواز جا نمونم . وقتی به قسمت اتوبوسهای فرودگاه رسیدم ، اتوبوس پر شده بود و رفته بود. ماشینهای شخصی اون اطراف...
-
دل
جمعه 6 مردادماه سال 1391 08:59
در برابر "توکا"ی بی انتظار به انتظار. بطری خالی با قدری یخ در دست . سر پر از افکار در هم و برهم . سعید در تکاپوی دیگران. صحبت هنوز از تفاوت قندی با پالیزی است . به پیشواز می رود و من در قصه رهیدن از حال. بطری را به هوا پرتاب میکنم. فراتر از تصور بالا رفته . مصرعی به ذهنم می آید: اندکی یخ باش تا بالا روی...
-
مسیح در کوه
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 08:33
رسیده بودیم جایی که باید مستقر میشدیم و شب اونجا می خوابیدیم . پناهگاه شروین . جایی که شروین نامی عضو گروه کاوه تو سال 51 از دیواره ی نزدیک پناهگاه سقوط کرده بود و دوستای کوهنوردش و شاید کوهنوردای دوستدارش بنایی به یاد بودش ساخته بودن که شده بود پناهگاه برای اهالی کوه . زیاد از توقفمون نگذشته بود که مربی دوره کوه...
-
دوره کوه پیمایی
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 08:00
تو هفته ی گذشته اینجوری دست داد که برم دوره کوه پیمایی .شنیدم بودم یه مقدارش تئوریه و یه نیمچه روزی هم کوه پیمایی . چشتون روز بد نبینه . یه بنصیری نامی دیوونه کوه خورد به تورمون . هیمالیا رفته و اورست دیده . همه اهالی کوه هم میشناختنش و با همه سلام و علیک داشت . فقط میرفت . جون من یکی رو بالا آورد . دورمون شد دو روزه...
-
یه هفته ی قاطی پاتی
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 07:11
عجب هفته ای بود . کلی کار انجام شد . خانوم والده چشمشونو عمل کردن . درگیر این قضیه بودم و رفت و آمد به بیمارستان . خدا رو شکر عملشون خوب بود . دیروز اومدن خونه . کارای تسویه حساب دانشگاه رو پس از ماه ها علافی و عدم پیگیری انجام دادم . تفریحات سالم هم یه مقداری داشتم . چند تا فیلم دیدم . کتاب شوهر من ناتالیا گینزبورگ...
-
بغل کردن
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 16:48
بعد یه سال و نیم از تولدش برادرزادمو بغل کردم .اتفاقی شد . از تو ماشین آوردمش تو خونه .خیلی سبک بود .اینقدری هم که از من حساب می برد باعث شد تو اون یه دقیقه یا کمتر جم نخوره . هیجان زدم!
-
سفر خوزستان
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 07:08
این سفر خوزستان سفر جالبی بود . اهواز ، آبادان ، ماهشهر و دزفول . موارد مشهود در سفر مذکور از این قراره : 1-جاتون خالی . دوبار ماهی جنوب نصیبمون شد . اونم از نوع شوریدش . فهمیدم فقط کله ماهی شمال خوشمزه نیست . کله ماهی جنوب خوردن هم صفایی داره . 2-تو روز اول ورود به اهواز یه اتوبوس شرکت واحد جلو چشم ما با سرعت سر سام...
-
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 14:18
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟ تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
-
شبیه مرغک زاری
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 07:28
برای رو به راه شدن احتمال داره یه سر برم مشهد . از سفر اهواز که برگردم یه کارایی باید بکنم . فعلا که عازم اهوازم و آبادان و بندر ماهشهر و دزفول . برگردم ببینم چی میشه : شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیافتد جدا ز دامن مادر، به دام دانه بیافتد ز نازکی ز ندامت، ز بیم صبح قیامت بدان نشان که شنیدی، سری به شانه بیافتد به کار...
-
ای دل من ، دل من ، دل من
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 22:52
ای دل من ، دل من ، دل من بینوا ، مضطرا ، قابل من با همه خوبی و قدر و دعوی از تو آخر چه شد حاصل من جز سر شکی به رخساره ی غم ؟ می توانستی ای دل ، رهیدن گر نخوردی فریب زمانه آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس هر دمی یک ره و یک بهانه تا تو ای مست ! با من ستیزی تا به سرمستی و غمگساری با فسانه کنی دوستاری عالمی دایم از وی گریزد با...
-
حالم بده
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 22:45
مشکل برام پیش اومده. اوضاع خوبی ندارم . به قول آقای همساده کلاه قرمزی : داغونم آقا ، داغونم !
-
بازگشت
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 22:37
بیش از سه ماه بسیار سرم شلوغ بود. جوری که نمیتونستم زیاد بنویسم . میدونم خیلی از دوستان وبلاگیم ازم خیلی دلخورن. میدونم خیلی از دوستام میان اینجا و به نوشته ی سیرم میخندن . ولی اول و آخرش اینجا برای این بود که شرح احوالمو بنویسم . حالا اگه چند ماه سرم شلوغ بود ببخشید . اگه کم به بقیه سر زدم هم ایضا . اگه چرت و پرتم...
-
سه بوته سیر
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 09:23
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سه بوته سیر تاوان سه ماه بی سیری تهرانم بود سه بوته سیر خوش ادا و خوش بیان! شبیه سه تفنگدار یا تسبیحات اربعه که همیشه برایم سوال بود که چرا سه بار می خوانمش و با اینحال اربعه است سه بوته سیر همه را یکجا خوردم مست لایعقل تلو تلو می خوردم بد مستی...
-
من نبودم
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 11:10
میخواستم بمانم رفتم میخواستم بروم ماندم نه رفتن مهم بود و نه ماندن مهم من بودم که نبودم … گروس عبدالملکیان
-
برایم بهار بفرست
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 12:17
دلم تنگ است پدر برایم بهار بفرست ز شهر کودکی ام یادگار بفرست دلم گرفته مادر ! روزگار با من نیست دعای خیر و صدای دوتار بفرست اگر چه زحمتت می شود ولی این بار برای کودک خود قرار بفرست غم از ستاره تهی کرد آسمانم را کمی ستاره ی دنباله دار بفرست به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند در این زمانه ی بی اعتبار بفرست تمام روز و شب من...
-
سال 91
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 11:08
سال 1391 ، سال "تولید ملی ، حمایت از کار و سرمایه ایرانی " رو به همه دوستان تبریک میگم .
-
عید نوروز
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 06:52
قرار بود بریم شیراز . محل اقامت رو هم از محل کارم ردیف کرده بودم . نزدیک آرامگاه حافظ . رفتم ماموریت ارومیه و ماکو . برگشتم دیدم محل اقامت رو لطف کردن دادن به یه بنده خدای دیگه . دو سه روز بیشتر به عید نمونده بود . این شد که افتادم به فکر که کجا بریم. خونواده هم بار و بندیلشونو بسته بودن که بریم مسافرت . خلاصه تماسی...
-
شلوغی سال نو
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 12:52
شلوغی سال نو هم عالمیه . خوبه یا بد ؟ ترافیکش که انصافاً کلافه کنندس . اما همین شور و نشاط می تونه جالب باشه . اینکه مردم هنوز هم با اومدن بهار سعی می کنن خودشون و زندگیشون رو نو کنن .
-
آشنا
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 09:38
من آن دیر آشنا را میشناسم من آن شیرین اَدا را میشناسم محبت بین ما کار خدا بود از اینجا من خدا را میشناسم
-
خانه ی خدا
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 09:02
تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم به گذشتههای دور بر میگردد اینکه خانواده شش نفره ما در اتاق کوچکی زندگی میکرد و خدا که تنها بود خانهاش از خانهی ما بزرگتر بود … سابیر هاکا
-
بهار آمد گل و نسرین نیاورد
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 08:59
با همین دیدگان اشک آلود از همین روزن گشوده به دود به پرستو ، به گل ، به سبزه درود به شکوفه ، به صبحدم ، به نسیم به بهاری که می رسد ار راه چند روز دگر به ساز و سرود ما که دل هایمان زمستان است ما که خورشیدمان نمی خندد ما که باغ و بهارمان پژمرد ما که پای امیدمان فرسود ما که در پیش چشممان رقصید اینهمه دود زیر چرخ کبود سر...
-
پیر شدم
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 08:51
ویران کننده ترین چیز برای یک عاشق این است که معشوق باشد و عاشق بداند که برای رسیدن به او هزاران مانع وجود دارد . دکتر بلخاری
-
تصویر رویا
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 07:43
شب از مهتاب سر می ره تمام ماه تو آبه شبیه عکس یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه زمین دور تو می گرده زمان دست تو افتاده تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندی شب از جایی شروع می شه که تو چشماتو می بندی تو را آغوش می گیرم تنم سر ریز رویا شه جهان قد یه لالایی توی آغوش من جاشه تو رو...
-
متنی به ظاهر ادبی در ذم مسکرات
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 07:35
و در کودکی مادرم مرا گفت : " حرامت می کنم که معاصی و منکری پیش گیری که همه قبیله ی من عالمان دین بودند ." و من تمام تلاش خویش را به خرج دادم تا سخن مادر را بی هیچ دلیلی بپذیرم . و چون بزرگ می شدم همین راه پیشه ام شد . در دین چنان پیش رفتم که با صدایی انکر الصوات بر جمعی قرآن تلاوت می کردم . راهی مسابقات...
-
باز آمدم بازآمدم باز آمدم
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 07:09
هستم از این به بعد . پس از اینهمه سکوت .
-
وحشت
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 09:22
باز اومدم . اینقده دوست داشتم تو این چند وقتی که نبودم بیام و مطلب بنویسم . جالبه بدونین خیلی وقتا دوس داشتم . اما از گلایه ها می ترسیدم . وحشت از گلایه هم شده حدیث این روزهای من . خلاصه باز اومدم
-
غربت
جمعه 30 دیماه سال 1390 19:59
آه غربت با من همان کار را میکند که موریانه با سقف که ماه با کتان که سکته قلبی با ناظم حکمت گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم که مرگ در آن رخ میدهد پیراهنم بیتو آه سرم بیتو آه دستم بیتو آه دستم در اندیشه دست تو از هوش میرود … غلامرضا بروسان( خدایش بیامرزاد)
-
شلوغ پلوغ
جمعه 30 دیماه سال 1390 08:54
یک هفته ی سراسر شلوغ . چه از نظر کاری چه از سایر انظار . تو هفته ی گذشته رکورد جلسات شکسته شد . سر خاروندن که هیچ . تو عرصه ی وبلاگ هم کم فروغ بودم . تازه تو این هفته هم کارای دکترا رو ردیف کردم و کلاس GMAT هم ثبت نام کردم و میرم که چقدر از کلاسشم راضیم . خلاصه کلی شلوغ بود همه چیز . فردا هم که داریم با شاسکولا میریم...
-
پشیمانی
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 19:51
برگشت از او بیمار ، اندر طلب یاری آمد به سراغ من ، از روی پشیمانی دانست که دلتنگم ، دانستم از او سیر است دانست که آری باز ، دیوانه به زنجیر است