پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

پشیمانی

برگشت از او بیمار ، اندر طلب یاری

آمد به سراغ من ، از روی پشیمانی

دانست که دلتنگم ، دانستم از او سیر است

دانست که آری باز ، دیوانه به زنجیر است

نظرات 8 + ارسال نظر
بارون پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ق.ظ

؟؟!!!!!

بارون پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ

ایشاله فرصت کردید سر حوصله پاسخ شعرم رو بنویسید که منم پاسخ بدم عادت کردم در ضمن شما لطف دارید من همون لحظه که میام تو وبلاگتون شعرو می سرایم و مینویسم اگه بی وزن و بده ببخشید بعضی موقعها ده دقیقه هم نمیشه ........
خلاصه خسته کارهاتون نباشید وهر جا میرید صحیح و سلامت بر گردید .......کار سختی دارید موفق باشید

بارون جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ

سلام انقدر میام سر میزنم خودم خجالت میکشم میترسم یه بار بهم بگید عمو برو بسه دیگه ......
اومدید یه سرم به ما بزنید هر رفتی آمدی داره خوب نیست من همش بیام مهمونی

بارون شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ب.ظ

سلام مهمون عزیز خوش آمدید اول اینکه جواب سوالمو ندادید تو دوستی خدا را یعنی چی؟ معنیشو میگم

بارون یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ق.ظ

حالا جواب...
من ای شیرین سخن کی شرمگینم ؟
چه توصیفی نمودی!من نه اینم
برایم عشق بس شیرین و پاک است
هوس با عشق جانا ترسناک است
اگر عاشق شدن یک لحظه مستی است
همان بهتر ندانم عاشقی چیست
تو میدانی که حقم نمره ای نیست
که در شعرت نوشتی نمره بیست
بدان شیرین سخن من دوست دارم
به پاکی پای هر عشقی ببارم
ولی افسوس گویی عشق خواب است
کلک .. حیله..و شاید هم سراب است
به یادم هست روزی روزگاری.....
فلانی گفت از یک بی قراری....
که ای هستی تو را من دوست دارم
برای دیدنت من بی قرارم ...
خلاصه او هم از جنس ریا بود
گمان میکرد باران بی حیا بود
خلاصه بگذریم از خاطراتش
ولی هر گز نبود این رسم و راهش ............
............................................................
خدا را من قسم دادم به کیهان
سیاهی را ز قلبم دور گردان
انوشم من نباشم کهربایی
که شادی جذب من گردد چو کاهی
خدا راخواستم تا غم بمیرد
شب و روز کسی را او نگیرد
الهی هر تباهی پاک گردد
برای عاشقان خاشاک گردد
.........................................
دل نبردم ز کسی تا که جزایش بدهم
یا که در روز جزا حق و حسابش بدهم
تو نگفتی که بیایم من از این میرنجم
چه گناهی چه خطایی و چرا میسنجم
ماجرایی که نگفتی دلمان را پوساند
ریشه عاشقیم را به تباهی خشکاند
سعدی طفلک اگر حال مرا میدانست
زین همه حوصله و صبر دلم می مانست ....
...........................................
خلاصه اشکالات رو به بزرگواریتون ببخشید









نازنین زینب یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ق.ظ http://zendegikon.blogsky.com

زیبا بود

بارون سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:22 ب.ظ

چقدر مردم این روزها کاردارند .............و چقدر بعضی ها بیکارند .............

بارون چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ق.ظ

میای سر میزنی نظر نمیدی؟؟؟؟؟ یا یکی دیگه از طریق وبت میاد ........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد