"دو سه" روز پیش آیین زنگ زده بود . شاید بشه گفت با تمام کج خلقیهاش از "دو سه "تا دوستای خوبمه . "دو سه" هفته یه بار با هم صحبت می کنیم و هر بار هم که زنگ می زنه "دو سه "تا خبر خوب بهم می ده . یکی از خبرای خوبش این بود که "دو سه "روز دیگه هفته نامه شهروند امروز می یاد بیرون . تعجب کردم . "دو سه" سالی بود که شهروند امروز رو توقیف کرده بودن . تو مملکت آزادی بیان شاید سخت باشه که حتی "دو سه " تا نشریه خوب بیاد دست مردم . قبل از توقیف هر هفته از مشتری های پر و پا قرصش بودم و اینقدر مطلب داشت واسه خوندن که یه هفته که چه عرض کنم اگه می خواستی درست حسابی بخونیش "دو سه" هفته باید روش وقت می ذاشتی . اگر چه متوجه شدم که تو چاپ مجددش قوچانی عزیز سردبیرش نیست ، ولی تو این دورانی که شاید شنیدن "دو سه" تا خبر خوب هم تو سال زیاده ، خبری مسرت بخش به حساب می یاد . ایشاللا که حداقل "دو سه" سالی دیگه منتشر بشه تا ببینیم آینده چطور میشه . فعلا که همه می گن : ایشاللا تا "دو سه" سال دیگه همه چی درست میشه ؟!؟
لازم بود که تجدید قوا کنم . کم فیلم طنز می بینم . ولی اسی هم مایل بود که بریم این فیلمو ببینیم . این بود که ما شدیم بیننده فیلم " ورود آقایان ممنوع" . شاید هم من تلقین به خودم کرده بودم که فیلم با مزه ای . ولی جاتون خالی خیلی خندیدم . البته فیلمش خنده دار بود . چون تلقین من هم یه حدی داره . از سینما که اومدیم بیرون خندان بودیم . فکر کنم اسی اندازه من خوشش نیومد . اصلا فکر کنم اسی روحیش داره یه جورایی میشه که دیگه با هم سینما نریم . اگه اینطور باشه باید تنهایی برم سینما . امیدوارم که حدسم درست نباشه.
یکی از دوستان امروز اول صبحی گفت و این شد ورد زبون من تو امروز :
عهد ما با تو نه عهدی است که تغیر بپذیرد
بوستانی است که هر گز نزند باد خزانش
میگن دردش شبیه درد زایمانه . من که نشنیده بودم .ولی دیروز انگار خیلی ها این مسئله رو می دونستن الا من . اول صبح یه ذره درد . بعدش کمی زیاد شد و نهایت به بیتابی رسید . از اداره که زدم بیرون دیدم عجب کاری کردم یه نفر رو همرام نیاوردم . درد زیادشده بود. طوری که رانندگی را برام خیلی سخت کرده بود . داشتم از زور درد می زدم کنار که چشمم خورد به بیمارستان آپادانا . رفتم تو بیمارستان و بعد از معاینه و سونوگرافی گفتن سنگ کلیه داری . اینجا بود که دیگه درد بیداد می کرد . همون جور که دراز کشیده بودم یه تیکه پارچه گیرآوردم و کردم تو دهنم . پرستار اورژانس می خواست بفرسته برم داروخونه . دید کار من نیست . خودش یه جوری یه چند تا آمپول ردیف کرد و بهم زد . خدا نصیب گرگ بیابون نکنه . فکر کنم یه کیلویی عرق کردم . عرق از سر و صورتم می چکید . مرفین که بهم زدن یه ده دقیقه ای طول کشید تا دردم کم شه و یه ساعت بعد در حالیکه که هنوز گیج می زدم مرخصم کردن . گفتم سنگ چی میشه؟ گفتن مایعات بخور و بالا و پایین بپر دفع میشه. دیشب که دفع نشد . حالا هم که دارم اینا رو مینویسم یه جاهاییم (درست نمی دونم کجاهام) میسوزه . خیلی چشم به راه محصول کارخونه سنگمم . ایشاللا که زیاد چشم به رام نذاره.
انگلیسیها جشنی دارن به اسم سولستیک که تو اون بلندترین روز سال رو جشن می گیرن. داشتم به این فکر می کردم چی باعث می شه یه ملت بلندترین شب سال رو جشن می گیرن و یه ملت بلندترین روز سال رو؟!؟
شهی که پاس رعیت نگاه می دارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانی است
وگرنه راعی خلق است زهر مارش باد
که هر چه می خورد او جزیت مسلمانی است
سعدی