پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

فریاد

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این در ها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند؟


فریدون مشیری

نظرات 2 + ارسال نظر
اثیر یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ http://daheye60.mihanblog.com/

گاهی سکوت از بلند ترین فریاد ها بلند تراست

سکوتم را نکن باور

صوفی یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ

همیشه سکوتم به معنای پیروزی تو نیست
گاهی سکوت می‌کنم
تا بفهمید چه بی‌صدا باختید

بسیار عالی بود
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد