پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

فراموشی عشق

عشق

می خواهم روز و شب از عشق بگویم

افسوس

زبانم در نمی گیرد

سالها پیش آن را آموختم

دقیق یادم نیست کی و کجا عاشق بوده ام

اصلا عاشق که بوده ام

اما می دانم که عاشق بوده ام

و اینکه دوران خوبی بود

دقیق تر خیر

کمتر به خاطر دارم

افسوس

سرم بسیار شلوغ بود

حتی نفهمیدم کی آنرا از خاطر بردم...


انوشیروان بهدین

نظرات 3 + ارسال نظر
کرانه یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ http://www.bikaraanemehr.blogsky.com

سلام انوشیروان عزیز
می گم
اسمتم خیلی استو قسط داره هم
ادم هی دوست داره صدات بزنه
................
ولی من می گم آدم هیچ وقت هیچ عشقی رو فراموش نمی کنه
حتی اونی که ازش ضربه دیده
آخه عشق تمام نمی شه ما فکر می کنیم که تمامش کردیم یا دیگه نیست ولی اون خوب می دونه تو کدوم قسمت ذهن ما جا خوش کنه

ما که کلا تازگی ها آلزایمر گرفتیم . شما رو نمی دونم
اسم هم از این مختصر تر و مناسب تر !

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ق.ظ


من هم میگم عشق میدونه کجا خودشو جا کنه،شاید یه زمانی‌ کمرنگ بشه ولی‌ دوباره می‌شه برگردوندش.

گرچه زمحنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
عشق تو دارم باز
بکن ای گل با من هرچه توانی ناز...

ماهان شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ http://mahanmomeni.persianblog.ir

عشق؟ عاشقی؟ فراموشی؟

آری شود ولیک به خون جگر شود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد