پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

روزی بی انفاق

1- از شهر کتاب بیرون می یام . اسی جلوی دره . حال و حوصله جلسات شهر کتاب رو نداره . در نتیجه جلو در وایمیسته تا من بیام بیرون . با هم خوش و بش می کنیم و میریم تا سوار ماشین شیم . در حین سوار شدن زوجی درمانده تقاضای کمک می کنند. به اسی می گم پول خورد داری بدیم . اسی میگه : نه . اسی با حالتی به من نیگاه میکنه که کمک کنیم به این بنده خداها . منم دلم می خواد . یهو یه پونصدی پیدا می کنم . به اسی میگم اینم پول . نگاهی به اطراف میکنیم . اونها رفتند .

2- با دوستان میریم رستوران. در حین خروج از رستوران بنده خدایی که جلوی در وایستاده میگه : شبتون به خیر . پوریا داشت پشت من می اومد . من فکر کردم اون بهش چیزی داده . جلوتر که می یایم می بینم چیزی نداده . کلی حالم گرفته میشه .

3- می خوایم ماشین رو پارک کنیم . یه پارکبان به ما خیلی لطف میکنه و ایضاً کمک . حتی حین پارک کردن من اتفاقی یه عنایتی به پاش هم می کنم . ازش عذر می خوام . میگه : اشکالی نداره . داری میری اما ما رو یادت نره . ما میریم و برمی گردیم . برمیگردیم میبینیم اون بنده خدا نیست . من دنبالش میگردم . حتی بچه ها اعتراض می کنن. ولی اثری ازش نیست .

خدایا روزهای ما رو پرخیر تر بگردان .

نظرات 3 + ارسال نظر
بهرام پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ http://asemoon88@blogfa.com

آمین

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآممممممممممممممممییییییییییییییییییینننننننننن

وحید زایری شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ http://goldoost1772.persianblog.ir/

انفاق هم توفیق می خواد . خوب بعضی روزا هر چی می خوای توفیقش حاصل نمیشه .

خداوند این توفیقات را از ما دریغ نفرماید . آمین!

فریده شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:34 ب.ظ http://www.radepayerod.blogfa.com

همینه دیگه مواظب باشید که دیگه زود دیر نشه

تا نگاه می میکنی وقت رفتن است !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد