پرگار

شرح حال ماست این...

پرگار

شرح حال ماست این...

همکار جدید من-۱

چند روز مانده به عید سر و کلش پیدا شد . قبلاً یه چیزایی شنیده بودم که یه نفر داره به کادر اتاقمون اضافه میشه . البته بیشتر بچه های اتاق می دونستن . همکار جدید یه آشنایی با یکی از دوستان صمیمی گذشتم داشت . کسی که حالا زیاد حوصلشو نداشتم . می گفت عارف شده و گوشه گیر و... بماند . خلاصه دوست سابق از سوابق دوستی مون پیشش صحبتها کرده بود و اونم یه جورایی از این طریق به من احساس نزدیکی می کرد . دو سه بار از طریق دوست قدیمی پیگیر محیط اتاقمون و شرایط کاری و اینجور چیزا شده بود . من هم با یه غرور و تکبر مثال زدنی هر بار جواب اونو و دوست  قدیمی رو داده بودم . یه جورایی چون سوابقم بالاتر از اون تو اتاق بود ، حس غرور خاصی داشتم . بالاخره یه روز سر و کلش پیدا شد و اومدن معرفیش کردن . قبلاً شنیده بودم همکار جدید ورزشکاره و تو یه رشته رزمی کار می کنه یا می کرده . (راستش هیچ وقت درست نتونستم بفهمم رشته های ورزشی رزمی چه اسمایی دارن ). قیافه ی سیاه سوخته ای شبیه سمنانی ها داشت . قدی متوسط با هیکلی نحیف و موهای کم پشت صاف . باسنش خیلی عضلانی بود . جوری که من هر موقع از جلوم رد می شد فکر می کردم اگه باسنش به من بخوره منو له می کنه . چون اتاق ما یکی از اتاق های مرغوب اداره محسوب میشه ، خیلی ها آرزوی رسیدن بهش رو دارن . تو طبقه مدیریته و شغل تخصصی محسوب میشه و نتیجتاً آرزوی خیلی هاست . همکار جدید که تازه دانشجوی فوق لیسانس شده بود ، به واسطه ی امور متفرقه و غیر متفرقه ای که برای یکی از معاونین کل انجام داده بود ، سر از واحد ما در آورده بودش . معاون کل مربوطه چون تازه معاون کل شده بود یه جورایی برای خودش نوچه آورده بود . همون جور که ما هم نوچه ی یه معاون کل های دیگه بودیم . مسئول اداره قبلیش اومد و معرفیش کرد و به قول معروف به واحد ما تحویلش دادن . همکار جدید هم با سینه ای راست و با اعتماد به نفسی مثال زدنی اومد و به دوستان عرض ادبی کرد و در جای خالی اتاق مستقر شد . همکار جدید عادت به صحبت زیاد داشت . از همون موقعی که نشست تو جای جدیدش شروع کرد به صحبت و همون جور که گفتم چون احساس نزدیکی با من می کرد بیشتر من رو مخاطب صحبت هاش قرار می داد . همکار جدید خیلی ذوق زده بود . احساس شادی تو چشاش موج می زد .  مشخص بود که صعود به این مرتبه رو از موفقیت های زدگیش می دونست .صحبت که می شد می گفت : "من  کسی هستم " ؟ اینو می گفت تا بگه :" من کسی هستم" ! همکار جدید به محیط قدیمش عادت کرده بود . معمولا تو اتاق ما زیاد حرفی رد و بدل نمی شه . تازه الان روزهای شلوغش رو سپری می کنه . چون قبلاً که همکارای دیگه ای تو اتاق بودن شاید از صبح تا ظهر به تعداد انگشتان دست مراودات کلامی منعقد نمی شد . همکار جدید علیرغم حرافی ، تو صحبت هاش کمتر رعایت نزاکت رو می کرد و حرفایی که نباید بزنه می زد . خیلی وقت بود که من از این جور محیط ها فاصله گرفته بودم و راستش زیاد هم خوشم نمی یومد از این جور واژه ها بگم و بشنوم . اما همکار جدید تو ذهنش صمیمیت با افراد را در کنار این جور کلمات می دید . به همین خاطر هر موقع احساس نزدیکی زیاد می کرد یکی دو تا از کلمات نا میمون رو به زبون میوورد . چند باری با چهره ای جدی بهش حالی کردم که من زیاد خوشم نمی یاد اینجوری صحبت کنم . اونم فهمید که کمتر باهام اینجوری صحبت کنه . مقداری که گذشت دیدم از صحبت باهاش لذت نمی برم . نمی دونم چرا . شاید برای حجم زیاد حرفاش یا بی سر و ته بودن اونها بود . ولی در کل یه جور سوهان روح شده بود . کم کم متوجه شده بود که زیاد مورد اقبال من نیست . خیلی مواقع که باهام حرف میزد خودم رو به بی خیالی زده بودم تا متوجهش کنم که برام زیاد حرفاش مهم نیست . خیلی مواقع سر کارش می ذاشتم و تیکه های آبدار نثارش می کردم . یواش یواش روی صحبتش رو از من تغییر داد و با یه همکار دیگه صحبت هاشو رد و بدل می کرد . یادمه یکی از دوستانم که تو وزارت تعاون شروع به کار کرده بود برام تعریف کرده بود وقتی استخدام شده بود تا دو هفته بهش کیس کامپیوتر نداده بودن و دو هفته مثل زهر مار براش گذشته بود . حالا جالب بود که می دیدم بانک ما با این همه طمطراقش به همکار جدید بیش از دو هفته گذشته بود و کیس نداده بودن . راستش هنوز که هنوزه و بیش از یک ماه از اومدنش می گذره بهش کیس ندادن . خوب این هم شده بود مزید علت تا همکار جدید زمانهایی که می تونست با کامپیوتر ور بره با اعصاب افراد تو اتاق ور بره . همکار جدید خصوصیات ویژه ای داشت . علیرغم زیاد حرف زدنش ، زیاد هم حرفای چالش برانگیز می زد . حرفایی که من همیشه از زدن یا شنیدن اونا وحشت داشتم . اینکه آقای فلانی چی کار می کنه ، اینکه رییس کل آدم بسیار بسیار کار درستیه ، اینکه من به رییس کل کار ندارم و به همین خاطر نسبت به کاراش هیچ نظری ندارم ، اینکه چقدر پاداش بهمون می دن و ... همکار جدید کم کم نشون داد که آدم بسیار مذهبی هستش . اون هم فارغ از هر استدلال درست و حسابی . استدلال هایی که به درد جرز دیوار هم نمی خوره . چه برسه به جو چالش برانگیز اتاق ما . همین چند روز پیش در اومد بهم گفت که مرجع تقلیدت کیه ؟ من واسه اینجور سوالا همیشه جوابهای دندان شکنی دارم . ولی این چند وقته اینقدر باهاش بحث کردم که دیگه حوصله جواب دادنشو نداشتم . یه لبخند زدم و جاخالی دادم . جالب بود که حتی از علت لبخند من هم پرسید که مثل همیشه این ارتباط دو طرفه رو ابتر گذاشتم . تو اینجور بحث ها وقتی همکار جدید داشت حرف می زد یاد مصاحبه های صدا و سیما می افتادم . پوچ، تهی، چرت ، عوامانه و... مثلاً یه بار که صحبت اثبات خدا شد همکار جدید دراومد گفت : "من 5 سالم بود که از خواهر بزرگم راجع به خدا پرسیدم و اون هم بهم گفت : راجه به خدا دیگه نه صحبت کن ، نه سوال . فقط بدون خدا هست . بهمین خاطر من هم از اون موقع هیچ وقت راجع بهش صحبت نمی کنم ". یعنی یه آدم حرف از این چرت تر می تونه بزنه . داشتم متوجه می شدم که اون بیشتر تو حال و هوای شعار دادنه و یه جورایی خود نمایی . فکر می کنم جو فرهنگی اتاق ما براش زیاد سنگین بود و اون هم می خواست تو این وسط یه جورایی بازی رو به طور کامل نبازه . 
نظرات 4 + ارسال نظر
ستایش جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ http://mohandescomputer.blogfa.com

ممنون که ما رو از یاد نبردید . ادرس وبلاگمو عوض کردم برگشتم به خونه ی قبلی . ادرس لینک ستایش رو عوض کنید. mohandescomputer.blogfa.com

ما هستیم به یادتون .

بهرام جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://asemoon88.blogfa.com

دل نیست کبوتر که به هر بام نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم

از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم

بارون جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ب.ظ

ممنون از نظر صمیمانتون

خواهش می کنم . شاد و برقرار باشید

فریده شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ب.ظ http://www.radepayerod.blogfa.com

تا براش عادی بشه همینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد