من نمی دانم چه گویم چونکه زیبا نیستی
قحط چهره بوده جانا خود که بینا نیستی
گر که چشمی داشتی جانا بگو آخر چرا
باز هم در پیش ما هستی و بیجا نیستی
جان هر جنبنده ای رو از برم تا یک نفسمن دمی آسوده بوده ،تو مسیحا نیستی
این سخن با ماکیان گفتم جوابم داده بود
مانده ام در حیرتم از بس که دانا نیستی
چرا به ایین بیچاره فقط گیر میدی که اسم شاعر رو اخر شعر بنویسه و خودت ننوشتی این شعر از کدوم شاعره؟
تو وبلاگ ما رسم بر این بوده که اگه چیزی رو هر کدوممون نوشتیم دیگه لازم نیست اسم بیاریم . این هم از تراوشات ذهن ناقص بنده است .
آیین: بیچاره کسی و نداره حتی بهش گیر بده
خواهش میشه نفرمایید. در ضمن به وبلاگ شب شعر هم اگر وقت داشتید سر بزنید یه تقدیرنامه هم برایه شما گذاشتم.
سپاس
حتما
چون که زیبا نیستم از در برانی بی وفا ....
ماکیان را با دلم همراه کردی بی صفا ....
می روم آسوده باش از من منال ای آشنا !
هیچ زیبایی نمیگرد عزیزم جای ما.....!
ببخشید اگه بی ادبی کردیم
منتظر اوغ دوستتون و نظر شما هم هستم سر بزنید
آیین:
رفتی و مارا ندیدی بی وفا
درغم دوریت از ما نیامد یک نوا
آن صدا هم گوش فلک را صاف کرد
ناله زار دلم بود وقت ساییدن به پا(ت)
۱- عرض کردم که از تراوشات ذهن ناقص بندست .
۲- آیین ! تو شعر گفتی یا ...؟!؟