از سفر قلعه رودخان و شمال که برگشتم یه جورایی رفتم تو حالت کما . نمی دونم چرا . شاید برای حال نا جالبی که بعدش پیدا کردم . حال آدمیزاد زمینی . شایدم حالی شبیه روزهای اولیه پدر بزرگوار آدم ابوالبشر . شایدم گیومرت . شایدم مشی و... اگه بهشتی بوده باشه و آدم و یا حضرات فوق الذکر رو از اون به زمین آورده باشن باید روزهای اولیه زمینیش رو مثل این روزای من طی کرده باشه . شاید با رنگ و لعاب بیشتر . آدم تو بهشت باشه و بعدش بیاد اینجا . حالش گرفته است دیگه . منم اینطورم . یاد همون خونه جنگلیها و هزار جور فکر و خیال دیگه . سخنی از بزرگی هست که گفته علم رو بجویید ولو اینکه در چین باشد . بعد بازگشتم یه مستند دیدم از بنگاه خبر پراکنی استعمار پیر بی پدر مادر بی فرهنگ بی نا..... بی ب ی س ی از آقا مسعود خان ده نمکی . یه تیکش این ... آقا افاضه فرمودند که : جنگ که تموم شد با خودم گفتم من باید بشم کارمند و صبح برم کارت بکشم و برم تو اداره بشینم . گفتم نه و سرتون رو درد نیارم این شد که این آقا تو خیابونا افتاد دنبال مردم . وقتی این جمله رو ازش شنیدم کلی دمق شدم . دیدم کار من هم اینطور شده . خوش بینانش 4 تا سفر هم قاطیشه . ولی قسمت اعظمش تو ادارست. نمودونم چی کار. ولی باید یه کاری بکنم . اینجوری چشم بهم بزنم می بینم پیر شدم و یه لگن زیرمونه و باید ثانیه ها رو بشمرم تا کی نوبت من می شه . باید فکری کنم .خلاصه این کمای ما ادامه پیدا کرد تا امروز . امروز دیدم عازم سفرم گفتم هم یه درد دلی کرده باشم هم یه خداحافظی موقت . دارم می رم بوشهر تا آخر هفته هم نمی یام . بازم با آیین بسازین . ایشاللا سالم برگردیم تا یه فکری برای خودمون بکنیم .
طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟
اگه شما دونستین به ما هم بگید
چرا انقد سفر میرید،خسته نمیشید؟ سفر بخیر
باور کن به نظر خودم باید سفرهام خیلی بیشتر از این باشه ولی افسوس
فکر کنم بعد از گرمای بوشهر به تهران خودمون راضی شدیو دیگه ناشکری نکردی که چرا مثل قلعه رودخان نیست
خداییش قلعه رودخان جای باصفایی بود و بوشهر شهر بسیار گرمی